2014

اصل مطلب ( چرا چی )

خوب الان وقتشه که بگم چرا چی ؟؟؟ الان 4 سال و نیم که من مهاجرت کردم و اومدم کانادا .  توی این مدت کوتاه تقریبا به اون چیزائی که می خواستم دست پیدا کردم (قابل توجه هموطنانی که پیش داوری می کنند) . اصلا هم از زندگی کردن در خارج از کشورم ناراضی نیستم. آه و ناله هم نمی کنم فقط و فقط واقعیتها رو می نویسم که مطمئنم خیلی از هموطنان مهاجر حاضر به اعتراف و نوشتن واقعیت ها نیستند. و اما منظور اصلی از نوشتن چرا توی این پست :

من   چند تا دائی دارم که حدودا بیشتر از 30 سال خارج از کشور ایران زندگی می کنند . کار و بارشون هم خوبه روزگارشون هم به خوبی پیش می ره . قبل از اینکه خودم خارج از کشور زندگی کنم همیشه پیش خود می گفتم ای بابا چرا هر کی می ره خارج بی عاطفه و بی خیال می شه ؟ چرا خیابونا و جاهائی که بزرگ شدند و کودکیشون رو گذروندن رو یادشون می ره ؟ چرا پدر و مادری که باهاشون کلی خاطره دارند رو یادشون می ره و اصلا براشون مهم نیست که مثلا مریضند یا اینکه مشکلی دارند . چرا خیلی راحت از خیلی مسائل مهم (از نظر من که توی ایران زندگی می کردم) می گذرند و بی خیالند.  خلاصه از این جور چراها خیلی می کردم ولی اصلا درک نمی کردم  که دلیل اینهمه عوض شدند چیه . الان که خودم این چند سال حتی یکبار هم نرفتم به پدر و مادرم سر بزنم ، الان که مشکلات ریز و درشت برام معنا نداره و می گم خوب طبیعیه دیگه ، واقعیت رو باید پذیرفت و از این جور حرفا.... الان می فهمم که کجا چه خبره اینجا به قول خودمون گفتنی( خارج ) آدما رو بی غیرت و بی خیال نمی کنه بلکه محیط و طرز فکر و روحیات کاملا متفاوت با فرهنگ و روحیات ما ایرونیاست که مجبورمون می کنه خودمون رو وفق بدیم . نمی شه گفت که بی خیال می شیم نه در اصل مجبور می شیم که برای  به دست آوردن موفقیت نسبی خیلی چیزها رو ندید بگیریم من الان توی مرحله ای هستم که پذیرفتن این واقعیت برام خیلی سخته می فهم و درکش می کنم و در واقعیت دارم اجراش می کنم ولی در باطن عذاب می کشم . وقتی با اونائی که بیشتر از من در خارج از کشور زندگی کردند صحبت می کنم و این مسائل رو تعریف می کنند در جواب من می گن : ما هم این دوران رو داشتیم ما هم این عذاب ها رو کشیدیم ولی در آخر با همه ی این مسائل کنار اومدیم و واقعیت رو پذیرفتیم و اجراش کردیم . می تونم بگم که در اصل یه جورائی شخص مهاجر تسلیم می شه ولی اصلا آسون نیست . اونائی که با پدر و مادر بزرگ شدند، اونائی که دوران کودکی قشنگی رو تو کشورمون داشتند و اونائی که خاطرات گذشته و بچگی از یادشون نمی ره (چه تلخ و چه شیرین ) می تونند این واقعیت رو درک کنند. اینجا موندن و دوام آوردن بهائی داره که سنگینی و گرونی این بها بستگی داره به نوع تربیت و شرایط زندگی در گذشته . می تونم بگم که 99 درصد از مهاجرای موفق و پیروز  خاطرات قشنگ و به یاد موندنی دارند که هرگز رهاشون نمی کنه. برای زندگی کردن فقط یه پست عالی و شکم سیر داشتن کافی نیست .  درسته بند ناف رو از مادر و فرزند می برند ولی ...... (اونی که با خونواده بزرگ شده باشه دنباله ی ولی رو خودش برا خودش تعریف می کنه ) 

پیروز و سربلند باشید. 

چرا ؟؟!!!

حتما می نویسم چی چرا ،...... 

 الان شب عید در دیار غربته خیلی وقت ندارم حتما می نویسم  تا بعد .... 

مسافر شهر غمی .... 


تو شک و توی تردید چشمت کجا رو می دید؟ گفتی غریبی بهتره... این دیگه راه آخره ... 


غریبه، توی غربت شادی فقط یه مهمونه

تا اونجا که دلت بخواد غصه فقط فراونه  

غریبه،  توی غربت نپرسی از موروت 

غریبه، توی غربت نپرسی چی شد محبت .... ...............................

بگی ، می گن دیونست حرفاش چه بچه گونست 

تقصیر آدما نیست این همه درد دوا نیست.... 

اونائی که موندن خوشترند، طفلکیا بی خبرند حسرت ما رو می برند 

غریبه ، ما رفیقتیم هر چی که هست باید بگیم 

غریبه، دیدی اینجا بیشتره حرف غصه 

هرجا بری همینه کار کجا درسته ؟ 

دل شکسته داری پاهای خسته داری... 


غریبه، توی غربت وقت نداری بخندی ، وقت نداری که حتی دل به کسی ببندی 

عمرت، عمرت برای کاره ، کارت عوض نداره 

هر چی که در میاری  یه لحظه بعد نداری 

غریبه ما رفیقتیم 

دنیا که سیره از ما دل تو نگیره از ما 

غریبه ، دیدی، اینجا بیشتره حرف غصه.  هر جا بری همینه کار کجا درسته ؟؟؟!!!!





دوباره سلام

سلام به همه ی دوستان و هموطنان مهربان 

مطمئنا دیگه یه این طرز نوشتن من عادت کردید می دونید که دیر و زود داره ولی سوخت و سوز نداره. 

اگه از احوالات اینجانب بخواهید بدونید خدا رو شکر بد نیست می گذره همه چیز به خوبی داره پیش می ره نمی گم که همه چیز صد در صد ایده آل و عالیه ولی می تونم بگم که خدا رو شکر نرمال و خوب پیش می ره . در حال حاضر مشغول کار کردن در کمپانی....  و درس خوندن هستم. کار خیلی سطح بالائی ندارم(مدیر و مهندس و معاون )  ولی خدا رو شکر می کنم که به قول بعضی از دوستان محترم زمین شور و نظافت چی و شارژ کامیون هم نیستم. 

یه مطلب خیلی قشنگ از طریق ایمیل از یکی از دوستان دریافت کردم حیفم اومد که اونو اینجا نگذارم البته من صد در صد با همه ی مراحلش موافق نیستم ولی می تونم بگم که با قسمتی که در مورد زبان نوشته شده از صد در صد هم یه چیزی بالاتر موافقم. مطلب رو بخونید قضاوت با خودتون .پیروز باشید.  (می دونم خیلی طولانیه )


متنی که می خوانید از صفحه ی زیر برداشته شده است.
http://nesvan1.wordpress.com/2013/09/27/پیشF/
پیش از مهاجرت به اینها هم فکر کنید


It is all about Balance

یکم: کفه ی ترازو

چیزهایی که شما بعد از مهاجرت به دست می اورید (آزادی، رفاه، امنیت ..) همانقدر مهم است که چیزهایی که پشت سر می گذارید ( خانواده، دوست، خاک آشنا، شغل، ..) . بطور ساده هر قدر چیزهایی که شما پشت سر می گذارید کمتر باشد و دست آوردهای شما آن طرف ناچیزتر، کفه ی شما در دیگر سو سنگین تر خواهد بود و شما مهاجر موفق تری خواهید بود. بطور مثال اگر در ایران توی کارتان ناموفقید؛ حق شما خورده می شود، خانواده ای دارید که بارشان را باید بکشید، مهاجرت برای شما گزینه ی خوبی است. چون از شر چیزهایی که دوست ندارید خلاص می شود و این طرف هرچه که درانتظارتان باشد از انچه که تجربه می کنید بهتر خواهد بود. اما برعکس اگر شغلی دارید که به شما هویت می دهد، مورد احترام هستید، خانواده و حلقه ی دوستانی دارید که با انها خوشید و تنهایی هایتان را پر می کنید بیشتر به تصمیمتان فکر کنید چون خیلی از اینها رابه اسانی برای همیشه از دست می دهید. به یاد داشته باشید که ذهن آدمی ذهنی مقایسه گر است. شما ممکن است زیرک باشید و از دام مقایسه خودتان با دیگران در بروید اما از دام مقایسه امروز با گذشته ی خود به سختی می توان در آمد.


You can not teach an old dog new tricks

دوم: سن

سن عامل بسیار بسیار مهمی است. بخشی از اهمیتش به قانون اول بر می گردد. بدیهی است که هرچه شما جوان تر باشید چیزهای کمتری را پشت سر خواهید گذاشت چون توی ایران ریشه نکرده اید و دست اوردهای زیادی ندارید که گذشتن از آن شما را غمگین کند. اما بخش دوم به خود خاصیت سن برمی گردد. با هر روز بالا رفتن سن توانایی شما برای اموزش و تطبیق پایین تر می اید و این در پروسه ی مهاجرت طبعات دردناکی خواهد داشت. شما اسامی ، کلمات، زبان ، قوانین جدید را به سادگی یاد نمی گیرید. هر چیزی را باید هزار بار بیشتر و با تلاش توی مغزتان فرو کنید. در ضمن ریسک پذیری ، اعتماد به نفس و شهامت هم معمولا چیزهایی هستند که با بالا رفتن سن سیر نزولی می گیرد. اهمیت سن به حدی است که توی وبسایت رسمی مهاجرت به استرالیا هیچ فرد بالای 42 سال تحت هیچ شرایطی واجد شرایط مهاجرت نخواهد بود. من شخصا مهاجرت کردن را برای هیچ کس که بالای سی سال باشد توصیه نمی کنم.

If you want to go fast go alone, if you want to go far go together

سوم: تند بروید تنها بروید، دور بروید با هم

من شخصا همیشه با کله خری ذاتی خودم فکر می کردم که تنها سفر کردن اسان تر است. اما واقعیت این است که خصوصا در سالهای اول که اوضاع سخت تر می گذرد داشتن یک رفیق، یک همراه، یک همسفر (و هرچه بیشتر بهتر) به نحو عجیبی به شما قدرت می دهد. دوستانی را می شناسم که سالهای اول مهاجرت ناچار به کارهای خیلی پست تن داده اند اما از آن روزها به عنوان بهترین روزهای زندگی یاد می کنند. دلیلش به طور ساده این بوده که این دو دوست از دبیرستان با هم بوده اند و با هم از ایران خارج شده اند. آنها تعریف می کنند که بعد از کار با هم ابجو می خوردیم و به مشکلاتمان می خندیدیم. توجه بفرمایید که اگر هم تنها باشید بعد از یک روز سخت می توانید ابجو بخورید اما کسی نیست که باهاش بخندید و در نتیجه بعد از خوردن ابجو بیشتر احتمال دارد که به حال خودتان گریه کنید. داشتن همراه مهم است اما نکته ی ظریف این است که دو همراه باید دقیقا به یک اندازه تصمیم به مهاجرت داشته باشند. هیچ وقت کسی را به زور تشویق به همراهی با خود نکنید. مهاجرت راه دشواری است و انکه نمی خواسته وسط راه می برد و نه تنها یاری نمی شود که باری می شود که باید روی دوشتان بکشید و یا رهایش کنید که در هردو حالت فقط ادامه مسیر را دشوارتر خواهد کرد


The limits of my language means the limits of my world

چهارم : هیچ کس زبانش خوب نیست

واقعیت این است که اگر شما زبان را از 5-10 سالگی توی کشور دیگری یاد نگرفته اید زبان شما خوب نیست. نمره ی ایلتس یا تافل هم فقط حداقل توانایی های شما را در زبان انگلیسی نمایش می دهد و ربط چندانی به محاوره ی روزمره ندارد. زبان دریچه ی ارتباط شماست با دنیا. طبیعی ست که وقتی نتوانید خود را خوب بیان کنید میزان هوش و دانش و بقیه ی مهارت های شما هم به سادگی زیر سوال می رود. شما با زبان نه چندان خوب با لهجه ای غریب در محیطی رها خواهید شد که حتی یک کودک هشت ساله از شما به نحو موثرتری با محیط ارتباط برقرار می کند. هر کشوری برای خودش در این زمینه شرایط خاصی دارد. من از اروپا چیز زیادی نمی دانم. اما مثلا در انگلیس درست حرف زدن بسیار مهم است و تاکید روی گرامر درست بسیار. در استرالیا و نیوزیلند شما انواع ادمها را با لهجه های مختلفی خواهید دید که وقتی دهانشان را باز می کنند و به انگلیسی حرف می زنند حتی یک کلمه اش را به دلیل لهجه ی مخصوص انها در ابتدا نخواهید فهمید. این که شما بطور مداوم در ارتباط و فهم دیگران دچار اشکال می شوید بر روی توانایی شما برای یافتن کار، دوست یابی و حتی خرید یک بستنی هم تاثیر خواهد گذاشت. اگر برای شما درست حرف زدن؛ ارتباط انسانی، پذیرفته شدن در یک جمع به عنوان یک انسان فصیح و بلیغ مهم است به این قضیه فکر کنید. 

Money is the barometer of a society’s virtue

پنجم: پول

این که با چه میزانی از سرمایه از ایران خارج می شوید تیغ دو لبه است. اگر با پول کمی که برای چند ماه زندگی کفاف می دهد خارج شوید احتمال موفقیت شما بالاتر از کسی است که با سرمایه ای بین 50 تا 500 هزار دلار خارج شده چون فشاری که به شما خواهد امد شما رو توی جامعه ذوب می کند و باعث می شود که از ترس بجهید بالا و برای خودتان کاری دست و پا کنید. بدترین حالت نصفه نیمه است که نه انقدر در اضطرارید که کف زمین بشورید و نه انقدر پول دارید که نگران کار و در امد نباشید. اگر سرمایه ای که خارج می کنید بالای یک- دو میلیون دلاراست، شما اساسا آدم موفقی هستید و احتمالا هرجا بروید ادم موفقی خواهید بود و پیشنهاد می کنم وقت تان را با خواندن این نوشته هدر ندهید.

Attachment is one of the most important needs of your soul

ششم: مرز

بسیار شنیده ایم که گفته اند «هرکجا باشم باشم، آسمان، فکر، زمین مال من است». واقعیت این است که زندگی شعر نیست. دنیا مرزهایی دارد و شما یک ایرانی هستید. هیچ کشور دیگری سرزمین شما و خاک شما نیست و نخواهد بود. شما می توانید در هر کشوری که بخواهید اقامت کنید، درست مثل هتلی که برای اقامت انتخاب کرده اید این هتل می تواند بسیار شیک، مرفه و اصلا هفت ستاره باشد. اما در هتل احساس خانه را نخواهید داشت. شما متعلق به خاک خودتان هستید و انجا را با همه ی بدیها، خوبی هایش می شناسید، با جرایم و جنایات وخرافاتش آشنا هستید. این ور آب شما روی زمان و مکان و فرهنگ سوار نیستید. در دراز مدت حسی شبیه عدم تعلق روی شما سوار می شود. البته عدم تعلق و چون سرو ازاد بودن خیلی هم خوب است ولی واقعیت این است که روح ادمی برای لذت بردن ازچیزها نیاز به احساس تعلق دارد. بدون حس تعلق از زیبایی، نظم و آزادی اطرافتان بهره ی چندانی نمی برید چون اینها «مال» شما نیست. تصاویر از برابر شما می گذرد، شما می بینید اما عمق حس جاری در محیط در روح تان نفوذ نمی کند و در یک کلام » حال نمی دهد». این که می بینید کسی در بهترین ساحل دنیا با بیکینی نشسته و مارگاریتا میخورد و هوس ساندویچ فری کثافته یا اتوبوس های شهر ری را می کند ادا نیست. این واقعیت مضحک روح ادم است .


There is no U-turn on this road

هفتم: باز آمدنی نیست، چو رفتی رفتی

وقتی از ایران خارج می شدم با خودم گفتم می روم؛ می بینم، می سنجم. اگر شد می مانم و اگر نه بر می گردم. فکر می کنم خیلی ها هم با همین فکر از ایران بیرون رفته اند. در واقع این فکر کمک می کند که از شدت حجم واقعه ی پیش رو بکاهید و به شکل یک تجربه ی برگشت پذیر بهش نگاه کنید چون مغز ادم از چیزهای برگشت پذیر کمتر می ترسد. واقعیت این است که مهاجرت ( از نوع ایرانی آن) پروسه ی بی بازگشتی ست. ایرانی های زیادی به کار سیاه و حتی شستن زمین هم رضایت می دهند تا برنگردند. واقعیت این است که وقتی به راه رفتن توی محیط ازاد عادت کردید برایتان زندگی در شهری که هرکه از راه رسید بتواند جلویتان را بگیرد و ارشاد کلامی تان کند سخت می شود. وقتی به قطارهای خالی که سر ساعت می رسد؛ به نظم؛ به قانون به هوای پاک و بدون پارازیت، به اینترنت پر سرعت بدون فیلتر؛ به رانندگی خوب؛ غذای خوب، شراب خوب و لباسهای رنگی خوب عادت کردید دیگر نمی توانید روال سایق را قبول کنید. دوستان زیادی داشتم که بعد از ده سال به ایران برگشته اند و بیشتر از چند هفته دوام نیاورده اند. آنهایی هم که ماندگار شده اند برای همیشه مثل کبوتر دو برجه بین این و آن معلقند. پیش از این که مهاجرت کنید به این فکر کنید که این تصمیم برای همیشه زندگی شما را تغییر خواهد داد.

 


بعد از سه سال و ...

سلام به همه ی هموطنای عزیز .

می دونم فاصله پست گذاشتنا طولانی شده این به خاطر اینه که شاید من صبورتر شدم. قبل از رسیدن به کانادا هفته ای یکبار هم که بود پست می گذاشتم بعد از رسیدن ، هر یک ماه یکبار شد. الان که به قول معروف یه جورائی عرقمون خشکیده و پوست کلفت تر شدیم شده سالی یکبار .  اون موقع ها تب و تابمون زیاد بود و یه جورائی آتیشمون تند و تیز ، الان که فهمیدیم کجا چه خبره پیش خودم می گم : آخه می خوای چی بنویسی ، از کجا بنویسی اینکه اینجا هنوز برف می یاد اینکه اینجا هنوز سرده خوب که چی ؟؟؟!!!!

یه وقتهایی گفتن و شنیدن و خوندن واقعیت ها چندان لذت بخش نیست. اینجا می شه عادت کرد ولی راحت نمی شه زندگی کرد.

برای دوستانی می نویسم که همچنان چشم به راه مراحل بعدی و رسیدن روز موعود(وارد شدن به کانادا) هستند. اینجا آرامش پیدا کردن یه جورائی عادت کردن به شرایط زندگیه . که برای همه یکسان نیست . اینجا هیچ کسی نمی تونه مثل شخص دیگه زندگی کنه واقعا می تونم بگم که هر کسی مثل خودش می تونه زندگی کنه و برای هر کسی موفقیت در کانادا یه معنی داره.

نظرها متفاوته اینجا به جرات می تونم بگم که همه (تازه واردا تا 5 سال اول ) کلاف سردر گمند. نه می تونند برگردند نه می تونند دلشونو یه دل کنند که همینه.

 اینجا نمی شه پیش بینی فردامونو بکنیم . هر روز با روز بعد متفاوته هیچ کاری اینجا همیشگی و دائمی نیست حتی اگه کارفرما هم حاضر باشه که تا آخر نگهت داره بازم یه جورائی خودت راضی نخواهی ماند. می خوای که کارتو عوض کنی، بالاتر بری و ....  

اینجا مدارک تحصیلی ایران ارزیابی  می شه  ولی هیچ وقت شناخته شده و قابل قبول نخواهد شد. چرا شاید بعضی از واحدهای دانشگاهی در صورتیکه که بخوای وارد دانشگاه بشی قابل قبول باشه ولی در کل تحصیلاتی که ایران داشتی به هیچ عنوان پذیرفتنی نیست. خودمون رو نمی تونیم گول بزنیم یه واقعیته، اینجا به خاطر شعارهای انسان دوستانه و دم زدن از حقوق بشر،  هیچ وقت  به طور مستقیم نمی گند که:  نه ، قابل قبول نیست ولی صد در صد حالیمون می کنند که آقا هر چی بودی اونجا بودی ، اینجا چی هستی؟؟؟؟؟؟؟؟؟

 اینجا حتما باید مدرک کالجی یا دانشگاهی اینجا رو داشته باشی. تازه وقتی هم مدرکو می گیری تازه سر بزرگش زیر لحافه حالا بیا و کار پیدا کن. تجربه ی کانادائی می خواد اونم نه توی یه فروشگاه یا یک کارخانه ، خیلی از هموطنان فکر می کنند همین که یه جا مشغول بشند کافیه که بتونند پست مربوط به شغل خودشون رو پیدا کنند اینجا اگه توی کار مربوط به خودت تجربه نداشته باشی نمی تونی پست مورد نظر خودت رو بگیری ولو اینکه یه جورائی توی شرکت مربوطه خودی نشون بدی و فرصتی پیدا کنی و دری به تخته بخوره و بخت در خونه تو بزنه شــــــــــایــــــــــــــد بشه....  مثلا از صندوقداری بری قسمت اداری پست پیدا کنی (غیر ممکن نیست ولی یک در صد هزاره).  

 

من هنوزم بعد از گذشت 3 سال و نیم با اینکه وقتی پشت سرمون نگاه می کنم یه جورائی تا الان شخصا از شرایطم راضی بودم ، بازم  می گم که اصلا آسون نیست.  اینجا زندگی کردن و عادت کردن سخته ........... از ما گفتن

تا بعد 

می خوام که ....

همچنان می گذرد

سلام ، سلامی نه به خنکی پائیزی که در راهه ، سلامی گرم گرم نه به گرمائی که توی کاناداست به گرمای گرم وطن اما نه چنان سوزان

همچنان زندگی می گذرد . نه،  شاعر نشدم، افسرده و سر خورده هم نشدم ، فقط یه کمی حال و هوای غربت،  منو گرفته ولی خوب زیاد مهم نیست . بگذریم

زندگی با فراز و نشیب خودش داره می گذره، بد نیست، تا اینجا راضی بودم. خیلی خیلی وقت کم می یارم ، گه گاهی میام یه سری می زنم ولی نه می تونم بنویسم و نه می تونم وبلاگ دوستان رو بخونم.

به هر حال توی پست های قبلی حجت رو برای همه ی هموطنای عزیز تمام کردم . (از نظر شخص بنده) که البته از واقعیت هم چندان دور نیست.

نه می تونم از زندگی شخصی خودم بنویسم و نه می تونم خبرای روز رو توی وبلاگم بیارم. باری به هر جهت زندگی روزمره، گاه سخت و گاه آسون ، گهگاهی پر از غم و اندوه و هر از گاهی هم لبالب از خنده و نشاط می گذره ، در مجموع بد نیست یه زندگی مثل کشور خودمون، منتها با یه کمی یا شاید هم بیشتر از یه کمی تفاوت.

روزهای خوش و پر از نشاط رو برای همه ی هموطنان عزیز آرزومندم تا دل نوشته های بعدی  

 

نوروز 1391

عمرتان پر حاصل و پاینده باد    جانتان از روشنی آکنده باد
خواهم از درگاه حق با صدق دل   عید نوروز بر شما فرخنده باد



 فرارسیدن بهار طبیعت و نوروز باستانی را به شما هموطنان محترم، تبریک عرض می نمایم. امید است سالی آکنده از سلامتی و شادی داشته باشید.









بقیه ی حجت تمام

سلام به همه ی هموطنان عزیز و محترم

پست قبلی (حجت تمام) نیمه تمام موند و قرار شد که ادامه ی اونو براتون بنویسم ببخشید می دونم که یه کمی طولانی شد ولی خوب همیشه شب عیدا یه جورائی من بیشتر از همیشه وقت کم می یارم. از شب عیدا خوشم می یاد ولی تعطیلات آن برام اصلا خوشایند نیست، بگذریم...

 در ابتدا به چند تا مطلب باید اشاره کنم اول اینکه یه حقیقت تلخیه که هیچ کدوم از آقایون یا خانم های مهندس و دکتر و دارای منصب و مقام در کشور اوریجینال در بدو ورود نمی تونند در رشته ی تخصصی خودشون کار پیدا کنند و البته اصلا درست و به صلاح نیست که تن به هر کاری بدهند.  درسته کارکردن عیب و عار نیست ولی من شخصا برای یه آقا یا خانم دکتر و یا مهندس اصلا برازنده نمی دونم که کارهای ساده و پیش پا افتاده انجام بدهند. من توصیه می کنم که: یه دکتر و مهندس بالای 40 سال با یک یا  دو بچه اصلا صلاح نیست که از وطن بزنه بیرون و خودشو اسیر غربت کنه حتی اگه پیش خودش  بگه: آقا به خاطر بچه ها حاضرم ریسک کنم به نظر من اصلا نمی ارزه. من میشناسم آقایون دکتر و مهندسی که اومدن اینجا بچه ها رو با خانوم گذاشتند و خودشون به یک ماه نکشید برگشتند به وطن و از اونجا خرج بچه ها رو دادند ولی هرگز حاضر نشدند که اینجا بمونند. به هر حال سر خودمونو با این جمله، ( به خاطر بچه هامون ) گرم نکنیم. حالا:  صلاح و مصلحت خویش خسروان دانند ....

  اینجا پول درآرودن سخته، کار مناسب پیدا کردن سخته، زبان به خوبی خودشون حرف زدن سخت و غیرممکنه و هزارتا سختی دیگه ولی اگه هم به قول معروف گود رو دست بگیرم بد که نمی گذره هیچ تازه آدم معنی زندگی رو می فهمه. این گود دست گرفتن هم کاملا شخصیه و هر کسی باید با شناخت درونی از خودش و شرایط زندگیش یه روش و هدف رو دنبال کنه  .

حالا اصل مطلب بنا به درخواست دوستانی که خیلی علاقه مند بودند که بدونند  من و همسرم چه راهی رو پیش گرفیتم و چطوری داریم پیش می ریم:

من (از خودم می گم  قضیه ی همسرم فرق می کنه)  نه دکتر بودم و نه مهندس توی کشورم، توی امور اداری شهرداری کار می کردم

  شخصا دوست نداشتم  که دوباره مثل یه دانشجو زندگیمو شروع کنم من دوست دارم که کار کنم و در کنار اون درس بخونم اونم فقط به خاطر اینکه یه فرقی با کشور خودم داشته باشه  و در کل یه نتیجه ی مثبتی گرفته باشم. در اصل من ترجیح دادم که همون شرایط زندگی عادی در کشور خودم رو اینجا ایجاد کنم هنوز هم زبان و هم رشته ی مورد علاقه ی خودم(امور اداری) رو توی دانشگاه مونترال می خونم ، ساعتهای کاریم بیشتر و واحد های درسیم کمتره. کار کردن تمام وقت  رو به دانشجوی تمام وقت شدن، ترجیح دادم. من اداری کار می کردم و مطمئنم که اینجا هم می تونم همون کارو داشته.(راجب کارم و آینده ای که توی کارم پیش رو دارم توضیح خواهم داد کی؟ خدا می دونه، ولی زیاد طول نمی کشه.

 قضیه و شرایط  همسرم فرق می کنه دوست ندارم خیلی توضیح بدم به خاطر اینکه  خیلی از نوشتن من توی وبلاگ خوششون نمی یاد. تا همین اندازه می گم که ایشون متالوژی خونده بودند و اینجا باید فنی کار می کردند هرگز به عنوان یه متالوژیست استخدام نشدند به خاطر اینکه اصلا یه همچین رشته ای و کار مربوط به این رشته توی مونترال پیدا نمی شه .  تا همین اندازه بگم که ایشون مثل خود من هم درس می خونه وهم توی یه کارخانه  با دستگاه CNC  کار می کنه (ساعات کاری محدود).

یکی از نتیجه ها  توی این دوسال،  جلب اعتماد بانک کانادا و گرفتن وام و خرید یه آپارتمان بوده که بعدا راجب این مطلب هم مفصل خواهم نوشت. ( این قضیه خیلی مهمه برای اینکه به خانواده های تازه وارد که پول زیادی هم نداره به این راحتی ها وام نمی دند.... )

به هر حال:

من پشیمون نیستم. البته صادقانه باید بگم که ماهم سختی و مشکل زیاد داشتیم، به قول معروف صدمه خوردیم هنوز هم برامون سخته ولی خوب وقتی بررسی می کنم که این دو سال و نیم چه نتایجی گرفتیم یه کمی از خستگی هامون کاسته می شه، وقتی حساب می کنم که تا دو سه سال آینده وضع صد در صد از این بهتر خواهد شد آروم می گیرم.   

  راضی نیستم فقط به خاطر اینکه لذت بودن با پدر و مادرم و همه ی اونائی که دوسشون دارم و دوسم دارن  رو از دست دادم ، فرزندم رو از محبت پدربزرگاش و مادربزرگاش و فرهنگمون محروم کردم و مهمتر از همه اینکه این اجنبی ها رو باید تحمل کنم .

بنابراین، نتیجه می گیریم که خود کرده را تدبیر نیست..................................

و به قول یه بابائی : اگر دیوانگی کردم دلم خواست......................................

http://youtu.be/QfsdFH8yIE8

موفق باشید

یه عذرخواهی

سلام به همه ی عزیزان

عذرخواهی می کنم از همه ی دوستانی که منتظر ادامه پست قبلی هستند یه چند ماهی اصلا نمی تونم بنویسم.

دلم برای همه و همه چیز تنگه . سخته ولی می گذره . حتما خواهم نوشت.

 شاید توی ۲۴ ساعت من فقط ۴ ساعت خواب داشته باشم. به امید موفقیت همه ی دوستان و همکاران محترم  

تا بعد از ؟؟؟؟؟؟

 

حجت تمام

 

سلام به دوستان و هموطنان خوب و مهربون 

این چند وقت حسابی مشغول جابجائی و مسائل مربوط به راه اندازی خونه ی جدید بودیم از توی داون تاون زدیم بیرون ، دور شدن از داون تاون هنوز برامون جا نیوفتاده ، زندگی کردن در مرکز شهر یه خوبیائی داره یه بدیهائی. به هر حال حدود نیم ساعتی از مرکز شهر دور شدیم. کم کم عادت می کنیم .

خوب توی این پست می خوام حجت رو برای تمام دوستانی که می خوان بیان کانادا یا اینکه چند وقتیه که اینجا زندگی می کنن تمام کنم. دوستای خوب مهاجر همه می دونیم که جابجائی مسائل و مشکلات مربوط به خودشو داره ولی اینکه چطوری این دوران رو پشت سر بگذرایم مهمه .

ما مهاجرا از نظر سن و سال و شرایط  سه دسته می شیم یه دسته زیر سی سال  که خوب هدفشون مشخصه درس می خونند تا اینکه بعد از چند سالی وارد محیط کار مناسب در کانادا بشن (زندگی دانشجوئی) ، یه دسته دوستائی هستند که می یان اینجا سه سالی رو تمام کنند پاسپورتشون رو بگیرند و برگردند به سلامت.

دسته ی سوم امسال دوستانی مثل خود من هستند که یه جورائی شرایطشون ایجاب می کنه که بمونند.

خوب ما یه چند سالی از فارغ التحصیلیمون می گذره سن بالای 35 داریم و اینکه پا بند بچه های دبستانی یا دبیرستانی هستیم . یعنی یه برنامه چندین ساله باید برای خودمون بچینیم. خوب حالا ما باید چکار کنیم.

من بارها به این مسئله اشاره کردم که این نوشته ها نظرات کاملا شخصیه هیچ کس برای کسی نمی تونه تعیین تکلیف کنه نمی تونه مشخص کنه که چه کسی چه رشته ی درسی یا چه راهی رو انتخاب کنه. شرایط زندگی هرکدوم از ماها صد در صد باهم فرق می کنه . اگر چیزی نوشته می شه یا نظری داده می شه در اصل هدف اینه که شاید دوستان بهره ای ببرند.

اولین مطلبی رو که باید براتون بگم در مورد ارتباط هموطنان محترم خارج از کشور خودمونه امیدوارم که سوءتفاهم پیش نیاید اینجوری بگم که ما از ایرون می زنیم بیرون وارد یه کشور کاملا متفاوت از نظر فرهنگی و زبانی و ..... می شیم خیلی از دوستانی که وارد کانادا می شن بعد از مدتی به دلایل مختلف شخصی، خودشون رو وارد جامعه ی ایرانی می کنند اینجا باید یه چیز رو توضیح بدم که من گریزی از هموطنان محترم ندارم همیشه قابل احترامند ولی معتقدم که تا زمانی که با خودمون (جامعه ی ایرونی ) در ارتباطیم  نمی تونیم از حال و هوای مهاجر بودن بیایم بیرون . من فکر می کنم در کنار ارتباط با دوستان ایرونی باید سعی کنیم که خودمون رو وارد جامعه ی کانادائیها کنیم اونائی که اگه به هر دیاری تعلق دارند می گن ما کانادائی هستیم (استان من کبک شهر من مونترال و کشور من کانادا) و البته چه بهتر که با خود کبکی ها هم پیاله شیم (مربوط به استان کبک) اینجوری راحت تر می تونیم از حال و هوای مهاجر بودن بیایم بیرون.

 ما توی کشور خودمون حدود سی و چند سال زمان صرف کردیم ، درسها رو خوندیم بدو بدو برای پیدا کردن کار کردیم و البته 99 درصدمون موفق به شغل مناسب شدیم حالا اومدیم اینجا از صفر شروع کردیم. خدمت دوستانی که مرتبا سوال می کنند که ما چیکار می کنیم چه درسی می خونیم عرض کنم که .... ادامه در پست بعدی

موفق باشید

زبان انگلیسی در مونترال

سلام

چند وقتی بود که به چندتائی از دوستان قول داده بودم آدرس کلاس زبان انگلیسی( ۱۲۰ دلار هر ترم) در مونترال رو بنویسم . بالاخره آدرسشو پیدا کردم. ببخشید که دیر شد.

 

 ۳۷۱۱de Bullion, montreal,QC  H2X 3A2

Tel : 514 788 5937

این هم یه آدرسه که دوست خوبمون آقای بابک از وبلاگ همراه با مهاجران(http://babak-kh.blogfa.com/) برامون نوشتند. ممنون از ایشون
این آدرس هم هست که ما یکبار مراجعه کردیم فکر کنم زمان ثبت نامش اواسط آگوست بود.
Marymount Adult Centre‎5785 Parkhaven
Cote-Saint-Luc, QC H4W 1X8
(514) 488-8203
آدرس سایتشون اینه که چند جای مختلف هم شعبه دارن
www.emsb.qc.ca‎
توی گوگل این عبارت رو سرچ کنید :
Montréal, Québec board school

 

پاینده باشید

سوال و پاسخ 4

سلام به شما هموطنان محترم

در آغاز، از شما که به وبلاگ من سر می زنید تشکر ویژه می کنم . از لطف و محبت هموطنان عزیز که سوال مطرح می کنند ممنونم.

بعد از اون باید به یه مطلب مهمی اشاره کنم؛

 دوستان عزیز من وکیل مهاجرت نیستم اینکه چه طور و از چه راهی می تونید ویزای اقامت کانادا دریافت کنید هیچ اطلاعی ندارم در اصل باید بگم که سواد این کار رو ندارم . من پاسخ شما دوستان رو نسبت به راهی که خودم طی کردم و تجریبات صد در صد شخصی ارائه می دهم. حتی ممکنه که دیگر دوستان تجربه هائی متفاوت با آنچکه من دیده ام و شنیده ام و داشته ام را به دست آورده باشند. که همین جا ازشون خواهش می کنم اگر تجربه ی خاصی دارند دریغ نفرمایند.

موفق، پیروز و سربلند باشید.

و اما سوالات::::

 1-

سلام دوست عزیز من امروز این پست رو پیدا کردم چند تا سوال مهم دارم اگر پاسخ بدهید ممنونتون میشم1-ما فایل نامبرمون اومده و منتظر تاریخ مصاحبه هستیم ولی هیچ مدرک فنی شوهرم نداره و نمیدونیم چه جوابی به افیسر بابت پیدا کردن شغل باید بدیم که قانع بشه؟2_در حال حاضر اگر قبول شدیم اگه فقط قصد درس خوندن داشته باشیم برای یه زندگی معمولی ماهیانه حدودا چه قدر باید هزینه کنیم؟3_چه دوره فنی رو پیشنهاد میکنین که تو ایران ببینیم که مناسب یافتن کار در کبک باشه؟ممنون میشم اگه پاسخ بدهید .ارزوی موفقیت دارم براتون

 اصلا نگران نباشید شما هیچ چیزی لازم نیست نشون بدید اینکه دعوت به مصاحبه شده اید یعنی اینکه فایل شما از نظر اونا کامله. برای اثبات اینکه می تونید کار پیدا کنید  چند تا جستجو در سایت های کاریابی که اکثر دوستان در وبلاگ هاشون نوشتند انجام بدید و پرینت اونارو بگیرید و اینطور جواب بدید که ما می دونیم که در زمینه ی تحصیلی و مهارت ما کار هست و می دونیم که باید برای بدست آوردن اون تلاش کنیم. حالا ممکنه که ماههای اول کارهای ساده و معمولی انجام بدیم. ما همین کار و کردیم و نتیجه هم گرفیتم. به افسر نگید که می خواهید درس بخونید چون شما از طریق نیروی متخصص و مهارت های شغلی درخواست ویزا می کنید.  

هر دوره ای رو که ایران بگذرونید باز هم اینجا باید مدرک اینجائی داشته باشید. این بستگی داره که خودتون به چی علاقه داشته باشید من شم اقتصادی خوبی ندارم.

اینجا برای سه نفر حداقل هزینه ماهانه 1500 دلاره. (اجاره خونه یه خوابه و خوراک و پوشاک )

موفق باشید

 
2-

یه سوال داشتم. من مهندس مواد هستم می خواستم با ویزای کار به کانادا مهاجرت کنم ولی رشته من در لیست شغل هاشون نیست
حالا راهی که دارم اینه که از طریق تخصص های فنی و حرفه ای مثل قصابی به کبک مهاجرت کنم
 تا سوال داشتم 1- چقدر باید به زبان فرانسوی مسلط باشم تا بتونم تو مصاحبه قبول شم.2- آیا می تونم ادامه تحصیل بدم و از پس هزینه های تحصیل بربیام. یه سوالم الان به ذهنم رسید اینکه آیا با شرکتهای مهاجرت آشنائی ، کدومشون از بقیه بهتر و قابل اعتماد ترند؟

ممنون و موفق باشید.  

 

من در مورد اینکه چه طور و چگونه می تونیم ویزا بگیرید هیچ تخصصی ندارم ولی می تونم اینو بگم که برای مصاحبه همینکه بتونید با افسر مربوطه ارتباط برقرار کنید و جواب بدید کافیه اونا از شما انتظار عالی بودن ندارند فقط کافیه که بفهمید و بتونید جواب بدید ولو اینکه از نظر لهجه و جمله بندی مشکل داشته باشید.

در مورد تحصیل هم اگه بخواهید می تونید ادامه بدید و از وام و بورس استفاده کنید و یه زندگی دانشجوئی داشته باشید هیچ غیرممکنی وجود نداره.

وکیل مهاجرت ما در اصفهان بودند من شخصا از ایشون راضی بودم وکیل دیگه ای رو نمی شناسم.

 3-

من یه سوال راجع به کلاس انگلیسی دارم، شما کلاس انگلیسی خوب با قیمت مناسب سراغ دارین؟ قبلا فقط یه اشاره کردین میشه با ادرس بگین؟
مرسی از وقتی که میگذارین

یه کم به من فرصت بدید تا آدرس پستی جائی رو که می شناسم پیدا کنم . در اولین فرصت براتون می نویسم

 4-

سوالی داشتم اگر کسی بخواد سال اول حضور در مونترال یه مدرک یکساله کالج بگیره تکلیف آموزش زبان فرانسه وکمک هزینه ای که بابت اون میدن چی میشه ؟ دو تاشو باهم میشه ادامه داد ؟ ممنونم از شما

بله اگه اینقدر به زبان مسلط هستید که می دونید نیازی به یادگرفتن اضافه ندارید می تونید از کالج استفاده کنید و برای دریاقت وام و بورس درخواست بدید . هم زمان نمی تونید استفاده کنید اول اینکه غیرممکنه و بعد اینکه از هزینه تحصیل فقط یه جا می تونید استفاده کنید . فقط برای کلاس های تمام وقت(از صبح تا بعدازظهر)  پول پرداخت می شود (برای کلاس زبان و برای کالج یا دانشگاه ، هزینه ها از یک جا تامین و پرداخت می شود).

 5-

با عرض سلام و تشکر برای اطلاعات خوبی که در اختیارماقرارمیدهید.

1)لطفآ بفرمایید برای کسانی که از طریق کبک اقدام به مهاجرت میکنندماندن در کبک بری آنها چه مزایا و امکاناتی دارد.

2)برای من وهمسرم که حدود 10 سال در پروژه های نفت وگاز سابقه فعالیت داریم آیا شما ماندن در کبک را پیشنهاد میکنید. من مهندس مکانیک هستم و همسرم فوق لیسانس شیمی هستندودرحال حاضر به عنوان مدیر بخش کالادر یک شرکت خصوصی کار میکنند.

 من فکر می کنم به جز یه حقوق ماهیانه اضافه برای بچه ها (180$ ) به جز 280 دلار فدرال (این مبلغی که بجه ی من می گیره برای بچه های کوچکتر و بزرگتر ممکنه متفاوت باشه)  و ارزان تر بودن مخارج و هزینه ها نسبت به جاهای دیگه مزایای خاصی نداره. البته من اینطور فکر می کنم .

به نظر من تمام متخصصین نفت و گاز به استان آلبرتا (ادمونتون و کلگلری) عزیمت می کنند اونجا صد در صد کار بهتر پیدا می شه.

موفق باشید

 6-

سلام. من در حال خوندن زبان انگلیسی در لندن هستم و دوست پسرم ایرانی ای هست که الان سیتی زن کاناداست ودر مونترال زندگی می کنه  و ما تصمیم گرفتیم که با هم ازدواج کنیم می خواستم بدونم این شرایط به چه شکلی می تونه عملی بشه و اینکه بعد  ازدواجمون به منم کارت اقامت اونجا تعلق میگیره به چه صورتی ممنون میشم که کمکم کنید

من همینقدر می دونم که بعد از ازدواج واینکه به دولت کانادا ثابت بشه که ازدواج فقط به خاطر اقامت کانادا نبوده صد درصد به شما هم کارت اقامت تعلق می گیره ولی دقیقا به چه صورت و چگونه نمی دونم.

خوش باشید

یه سوال دیگه

سوال من اینه که ساعت درس مدارس (پیش دبستانی) چه ساعتیه و ما اگر کلاس زبان باشیم ایا این مدت بچه تعطیل میشه جایی تعبیه شده بزاریمش و اگر نه چه باید کرد؟
ممنون

پاسخ: تا اونجائی که من می دونم و صددرصد هم مطمئن هستم، اینجا شروع مدارس از ساعت هشت ربع کم صبح شروع می شه و تا سه بعدازظهر ادامه داره . بعد از اون تا ساعت ۵ سرویس نگهداری (سرویس دو گقد) داخل مدرسه ی خودشون هست که شما می تونید بچه رو به اونجا بسپارید البته یه هزینه اضافه باید پرداخت کنید که اون هم قابل برگشته، به این صورت که شما جائی که کلاس دارید یه فرمی درخواست می کنید برای نگهداری بچه در ساعات اضافی، با پر کردن این فرم هزینه ی نگهداری بچه به اضافه پولی که بابت کلاس زبان بهتون می دن برمی گرده. فقط باید حتما اون فرم رو درخواست و پر کنید. (صبح بچه با سرویس مدرسه که خود شما درخواست می کنید می ره و بعدازظهر خودتون باید برید و بگیریدش) .

نکته:

اینجا همه چیز رو باید درخواست کرد هیچ کسی به شما نمی گه بفرمائید این مزیت ها رو بگیرید. یا اینکه برای برطرف کردن مشکلی باید این چیزها رو داشته باشید. این خودمون هستیم که باید پیگیر هر چیزی باشیم تا نتیجه بگیریم.

موفق باشید.

سوال و پاسخ 3

سلام به دوستان خوب و محترم

قبل از اینکه به چند تا سوال پاسخ بدم باید یه  چیزی رو خدمتون عرض کنم که کاملا از تکراری بودن سوالات باخبرم و می دونم که شاید برگشتن به پست های قبلی وقت گیر باشه  بنابراین  به تک تک سوالات عزیزان پاسخ می دم  و دیگه اینکه عین سوال بدون حذف کلمه یا جمله ای، در پست گذاشته می شه .

1-  بابت وبلاگ مفیدتون واقعا ازتون ممنون هستم . سیستم پرسش و پاسخ بسیار می تونه مفید باشه من نیز تا چند ماه آینده به مونترال خواهم آمد ولی در مورد انتخاب محل سکونت هنوز مردد هستم شما در یکی از پستهاتون گفتید که مونترال شرایط بهتری برای ادامه تحصیل داره می خواستم بدونم که این شرایط بهتر چیه و آیا برای ادامه تحصیل به راحتی می توان از بورس و وام استفاده کرد یا نه؟

دیگه اینکه وضعیت کار در اونجا چه طوره آیا کار 9 دلاری به راحتی پیدا می شه تا بتوان در ابتدای ورود تا حدودی از پس هزینه های زندگی برآمد؟

سوال دیگه من اینه که گفته بودید اگر مجبور شدید از مهد خصوصی استفاده کنید دولت سال بعد قسمتی از این مبلغ را پرداخت میکنه یعنی باید هزینه مهد را برای یک سال همراه داشته باشیم؟

مبلغی که دولت به کودکان پرداخت می کنه چقدر است؟

ممنون میشم من را در این زمینه راهنمایی کنید با اینکه می دونم این روزها قطعا پر مشغله هستید
.

 پاسخ: ممنون از لطف و محبت شما.

خدمت شما عرض کنم که علی رغم اینکه بارها و بارها در مورد ادامه تحصیل در وبلاگ های دوستان صحبت شده منم تاکید می کنم که اینجا در مونترال امکان درس خوندن بهتر از جاهای دیگه اس . شما از وام و بورس به راحتی می تونید استفاده کنید و یه زندگی دانشجوئی داشته باشید. وضعیت کار هم اگه کسی واقعا بخواد که کار کنه می تونه ولی خوب کارهای ساده و معمولی. اونم برای یکی دوسال اول، هیچ چیزی غیر ممکن نیست.

مهد کودک خصوصی هم ماه به ماه از شما هزینه دریافت می کنه اینجا مهد کودک خصوصی روزی 35 دلار می شه در پایان سال مالی حدودا روزی 20 دلارش به شما برخواهد گشت. ولی در نهایت مهدکودک دولتی پیدا خواهید کرد.

============

 2- من اگه ممکن باشه دوست داشتم درباره یک مطلب نظر شما رو داشته باشم. ما الان در تقریبا 15 ماه انتظار بعد از فایل فدرال هستیم(منتظر مدیکال) و آنچه که از قراین برمی آید این پروسه داره هی طولانی تر میشه کما این که در سایت مهاجرت دوباره به زمان انتظار یک ماه اضافه کردن و به 19 ماه رسید. من از یک طرف در آستانه تمام کردن سن 30 سالگی هستم و از طرفی این انتظار معلوم نیست تا به کجا طول خواهد کشید . من دارم کم کم به فکر بچه دار شدن می افتم. راستش یک مقدار اضطراب دارم که اگه این پروسه بخواهد در کانادا اتفاق بیفته و من خوب نه بیمارستان ها رو میشناسم و نه دکترهای متخصص در این زمینه و شاید دور از افراد نزدیک خانواده(مادر) شاید خیلی سخت تر باشه. با توجه به اینکه شما از لحاظ پزشکی اونجا رو دیدین و خوب ایران رو هم شناخت دارین نسبت بهش توصیه اتون چیه؟ البته به این نکته هم فکر میکنم تولد بچه در ایران یا کانادا شاید در آینده اش تاثیر داشته باشد (از لحاظ سربازی رفتن ...) و از طرفی بدو ورود با یک کودک یک ساله این هم مقوله است که جای فکر دارد! ببخشین از پیچیده بودن سوالم فکر کنم معلوم است که مضطرب هستم شما به عنوان یک مشورت نظرتون چی است؟

 پاسخ:  به نظر من اصلا دیر نشده صبر کنید تا کارهاتون انجام بشه تشریف بیارید کانادا ، بعد به فکر یه نی نی باشید. اگه با این شرایط توی ایران بچه دار بشید قطعا مدت پروسه ی شما طولانی تر خواهد شد . اینجا هیچ خانوم بارداری بدون دکتر و بدون بیمارستان نمونده. همه چیز خیلی راحت و به موقع انجام می شه علی رغم اینکه سیستم پزشکی خوبی نداره . نگران نباشید اینجا به راحتی می تونید ارتباط برقرار کنید و برای زایمانتون هم می تونید به همراه دعوتنامه، نامه از پزشک بگیرید  و مامان رو پیش خودتون بیارید تا ماههای اول کمکتون باشند.

هیچ استرسی نداره به هر حال این مقوله هم برای خودش شرایط و زمان خاصی رو می طلبه که کاملا طبیعیه. در نهایت خیلی بهتره بچه ای که قرار داشته باشید در کانادا متولد بشه. موفق باشید

=====================

 3- ازاینکه می بینم کسی هست چنین بی چشمداشت به فکرهمنوعانشه خیلی خوشحال می شم دو سوال هم ازپیشگاهتون دارم.:اگه کسی کارمندباشه(مثلاکارمندوزارت کشاورزی یابهداشت)یااینکه تبحرخاصی نداشته باشه می تونه اونجاکارپیداکنه؟دوم اینکه چنددرصدکانادافرانسوی هستند توچه ایالتهایی؟

 

پاسخ: ممنون از شما کمترین کاریه که می تونم برای دوستان مهاجر انجام بدم کار خاصی نیست .

من فکر می کنم کسی که کارمنده سخت تر از رشته های دیگه می تونه اینجا کار مناسب پیدا کنه فقط به خاطر اینکه کارمند شدن در کانادا دو زبان کاملا مسلط و قوی نیاز داره (انگلیسی و فرانسه ) که البته با جرات می تونم بگم صد در صد دوستانی که تشریف می یارن کانادا فقط %50 به پائین زبان می دونند.

الان که حدود دو سال اینجا دارم زندگی می کنم هر روز پیش از روز قبل به این قضیه ضعف زبانم پی می برم. هرچقدر زبان یاد بگیریم تازه می فهمیم که هیچ چیز بلد نیستیم.

پس بنابراین نکته اصلی و مهم کارمند اداری  شدن توی کانادا یه شرایط زبانی و زمانی خاصی می طلبه . به هر حال غیر ممکن نیست.

یه کمی زبان بلد باشید کارهای معمولی مثل فروشندگی و کار در کارخانه ها (به عنوان کارگر ساده) و .....  پیدا کنید.که البته هرگز ما ایرانی ها رو قانع نمی کنه به هر حال جهش می کنیم و همیشه به بالاترین دست پیدا می کنیم. 

یه نکته مهم رو باید بدونید که البته همه می دونیم، روزی و مقرری هر کسی دست خداست . ما حرکت و تلاش می کنیم و صد در صد خداوند پاسخ خواهد داد و نتیجه خواهیم گرفت. با این اعتقاد هرگز هیچ کس بیکار نمی مونه .

من فکر می کنم که هر وقت هرچیز خوبی رو از خدا بخواهیم و اراده کنیم حتما بدست خواهیم آورد. برای منکه تا حالا همین طور بوده.

دیگه اینکه براتون بگم که %80 استان کبک (مونترال) فرانسه زبان هستند تمام نوشته ها و تابلوها به زبان فرانسه هست. همچنین در تمام ایالتهای کانادا هم زبان انگلیسی و هم فرانسه رایجه. که البته انگلیسی رایجتره. یه جورائی همه با این دو زبان آشنا هستند. هر دو رو باید یاد گرفت.

 با آرزوی سربلندی و پیروزی برای همه ی دوستان و مهاجرین عزیز

خبر تعطیلی اداره مهاجرت کبک در سوریه  

سلام

یه خبر برای همه ی اون دوستان مهاجری که هنوز توی ایران هستند و منتظر تاریخ مصاحبه

این آدرس رو مطالعه کنید.

http://www.parscanada.com/_1424-خبر-فوری--با-تطیلی-اداره-مهاجرت-کبک-در-دمشق--پرونده-ها-به-مونترآل-می-ر

موفق باشید

سوال و پاسخ 2

 با سلام به همه ی دوستان خوب و تشکر از لطف و محبتی که دارید.

1-  سلام

 اميدوارم که حالتون خوب باشه و سال نو شمسی و سال خوبی برای شما باشه. تا یکماه دیگه ما عازم مونترال هستیم. شما کدام قسمتهای مونترال برای اجاره خانه پیشنهاد میکنید؟ که از نظر قیمت مناسب و از نظر محله هم خوب باشد.

پیشاپیش بهتون خوشامدید میگم. خدمتتون عرض کنم که اینجا بیشتر هموطنان ، طرفهای ان-دی-جی n.d.g (کوندیش) غرب مونترال ، یا کت دو نژ   ( cote de neige) خونه می گیرند من شنیدم که نسبتا قیمتها خوبه. محله های خوبی هم هست بیشتر عربها و ایرانیها اونجا ساکنند.

 

 2- من 29 سالمه و کارشناس ارشد کامپیوتر هستم و زندگی نسبتا خوبی در کنار همسرم و البته کار خوبی هم در ایران دارم ولی همسرم میخواد بیاییم کانادا و البته من هم خیلی مخالف نیستم اما حقیقتا خیلی میترسم از اینکه کار گیر نیاریم و انقدر می شنوم که اونجا(ونکور) کار پیدا کردن سخته که کلادارم جا میزنم میشه ازتون خواهش کنم یه کم منو راهنمایی کنید

 

دوست خوب به هر حال همه ما می دونیم که از یه خونه به خونه شدن سختی های خودشو داره چه برسه به قاره به قاره شدن. در کل براتون بگم که تا دو سه سال اول کار درست و حسابی پیدا نخواهید کرد . هر کارفرما به جز توجه به مدارک تحصیلی اشخاص، به توانائیها و کارآئی افراد هم توجه زیادی می کنند. در نهایت بستگی به شرایط روحی و شخصی هر فردی داره که چطور خودشو جمع و جور کنه قطعا شما خودتون خودتون رو بیشتر می شناسید و میتونید این پیش بینی رو داشته باشید. من قطعی نمی تونم چیزی بگم فقط می تونم بگم که مهاجرت کردن، زیاد آسون نیست.

موفق باشید

 

  3- من مدتی که با وبلاگ شما اشنا شدم وبیشتر مطالبتون خوندم من وهمسرم هم منتظریم که پاس ریکوئست شویم میخواستم بدونم زبان انگلیسی وفرانسه شما در بدو ورود چه طوری بود؟ایا در مونترال کلاس های انگلیسی زبان وجود داره وهزینه ها به چه صورت هست؟
اینجا همه جور کلاسی هست . کلاسهای فرانسه رایگان و کلاسهای انگلیسی زبان 120 دلار برای هر ترم (2 ماه و نیم). همسر من تا سه ترم زبان فرانسه خونده بود من هم اصلا هیچی نخونده بودم فقط می تونستم خودمو معرفی کنم. تمام قصه مهاجرت ما در عرض یک سال و نیم اتفاق افتاد. بدون هیچ تصمیم و برنامه ریزی قبلی، خودمون هم مونیدم که چطور سر از کانادا در آوردیم...... ولی الان خدا رو شکر همه چیز روه به راهه . هم کار پیدا کردیم و هم درس می خونیم.

سوال و پاسخ 1

۱- من ......  هستم 18 ساله.

یه سری مشخصات به دلیل اینکه پیام به صورت خصوصی فرستاده شده بود ، حذف شده.


تافل انگلیسی.
و در زبان فرانسه هم حرفی برای زدن دارم اما مدرک ندارم.
با پولی حدود 30 میلیون.
من برای ادامه تحصیل میخوام به کانادا بیام.
اما نمیدونم با 21 ساعت کار در هفته چقدر میشه پول در اورد .
یا یک خونه ی دانشجویی ذر حوالی شهر مونترال با کمترن قیمت ممکن چقدر اجاره میخوا.
یا اصلا کدوم شهر برای درس خوندن خوبه؟
و این که بعد از اینهکه به اونجا اومدیم سریع ترین راهی که بتونیم اقا مت دائم بگیریم چیه؟
ببخشیدا شما هم جای خواهر بزرگتر ما ...
ایا دختر های کانادایی دختر هایه بساز و خوبی هستند؟
بهترین بیشترین در امد برای منه دانشجو چیه؟
و.....

 

به نظر من اصلا اینجا به درد یکی مثل شما و با شرایط شما می خوره من نمی دونم چه طور می تونی بیای اینجا ولی وقتی اومدی اینجا دانشجو شدی طی دوران دانشجوئی می تونی درخواست بدی برای مهاجرت اکثر دوستانی که از این طریق اقدام کردند نتیجه گرفتند. فقط تا قبل از اتمام تحصیلت باید اقدام کنی و نتیجه بگیری.

- من فکر می کنم دانشگاههای مونترال (مک گیل ، کنکوردیا انگلیسی زبان ، پلی تکنیک مونترال فرانسه زبان) خیلی بهتر باشه کلا شرایط تحصیل توی مونترال یه کمی بهتر از جاهای دیگه اس.

 

-  یه خونه دانشجوئی نزدیک دانشگاه حدودا 500 دلار در ماه در میاد البته دانشجوای زیادی باهم شریک می شند و این باعث می شه که مبلغ کمتری برای اجاره پرداخت کنند.

- اینجا حداقل دستمزد 9 دلار و 50 سنت می شه.

- دخترهای کانادائی به نظر من شخصیت ثابتی ندارند. در این مورد خودت باید تجربه کنی و مطمئنا روزی رو خواهی داشت که بگی عجب سوالی کردما.... الان توی این سن و سال کاملا قابل درکه به مرور زمان خودت همه چیز رو دریافت خواهی کرد.

- اینجا دانشجوهای محترم یا از بورس و وام استفاده می کنند یا اینکه به صورت پاره وقت توی رستوران یا ... کار می کنند. به هر حال زندگی دانشجوئیه .........

موفق باشید

 ----------------------------------------------------------------

۲- یه سوال داشتم ( طبق معمول) ، شما موقعی که اتاق هتل رو یک ماهه گرفتید از ایران این کار رو کردید یا اینکه اول چند روزه گرفتید بعد برای یک ماه صحبت کردید. چون توی پستتون نوشته بودید چونه بزنید ( توصیه بقیه دوستان هم همینه) خواستم ببینم باید از ایران تلفنی یا با ایمیل چونه بزنیم یا اینکه حتما باید حضوری باشه.

 سلام به شما
ما اینجا نه جائی رو بلد بودیم و نه کسی رو می شناختیم وقتی وارد شدیم از راننده تاکسی خواستیم که ما رو به یک هتل خوب یه جای خوب ببره بعد از اقامت یک شبه در هتل من شماره تلفن این هتل آپارتمان رو از تورنتو گرفتم که البته نزدیک هتلی بود که در آن اقامت داشتیم. بعد مستقیما مراجعه کردیم و برای یک ماه یه سوئیت اجاره کردیم.
اینجا باید آشنا داشته باشید به دلیل اینکه هر جا که بخواهید رزرو کنید حتما باید پیش پرداخت بدهید و از ایران این کار به سختی انجام می شود. خودتون مستقیما بعد از ورود به مونترال جائی رو اجاره کنید خیلی بهتره، من شنیدم که خیلی از دوستانی که با واسطه جائی رو اجاره کرده اند (حتی به توسط هموطنان محترم) زیاد راضی نبودند.(به دلایلی..... ) و دیگه اینکه حضوری باید چونه بزنید نه تلفنی یا با ایمیل.
امیدوارم که موفق باشید. 

از این به بعد

سلامی گرم به همه ی هموطنان عزیز

 کمابیش دوران اولیه مهاجرت رو گذروندم و تقریبا تمام تجربیاتی که تا الان داشتم رو توی هر پست نوشتم تا بلکه یه سرسوزنی کمک باشه به دوستانی که مهاجرند یا اینکه قصد مهاجرت دارند.

 در کل معتقدم که از این وسیله نمی شه به عنوان دفتر خاطره استفاده کرد دلیلی نداره که خیلی از مسائل تقریبا شخصی زندگی آدما به صورت نوشته در دسترس عام قرار بگیره (اینکه  چی خوردیم ،چی پوشیدیم و چه ارتقاء شغلی گرفتیم، چی پختیم و ....) اینا مسائلیه که مربوط به خود شخص می شه خیلی از دوستان خوب وبلاگ نویس ناخواسته مطالبی رو ذکر می کنند که مربوط به خودشون می شه ولی غافل از اینند که شاید یاس و نومیدی رو برای خواننده های خودشون ایجاد کنند. مطالب کلی و تجربه هائی که جنبه عمومی داشته باشند مشکلی ایجاد نمی کنه ولی اینکه مثلا طرف قابلیت خودشو رو بخواد عنوان کنه شاید یه جور به رخ کشیدن به نظر بیاد.  دوستان خوب خواننده هم باید این مسئله رو در نظر بگیرند که شرایط و شخصیت انسانها متفاوته از قدیم گفته اند که: هیچ وقت دو تا سیب یه شکل در نمی یاد. اینه که آدما نباید خودشون رو با همدیگه مقایسه کنند همه ی ما صد در صد با هم متفاوتیم از هر لحاظ که فکرشو بکنیم.  

از این به بعد پست هائی که گذاشته می شه سوالات شما عزیزان به همراه پاسخه(پاسخ هائی که شخصا تجربه می کنم) در صورتی که مایل نباشید اسمتون مستقیما توی پست باشه بدون ذکر نام شخص فقط پاسخ رو خواهم داد. یه چیز دیگه اینکه این پاسخها ،ممکنه با نظرات و تجربیات دیگر دوستان مغایرت داشته باشه در این صورت با کمال میل پذیرای عقاید و نظرات و تجربیات دیگر دوستان هم خواهم بود.

نکته: احتمالا توی پستهای آغازین ممکنه که مسائلی عنوان شده باشه که با عقیده ی کنونی بنده فرق داشته باشه بابتش عذر خواهی می کنم (بسیار سفر باید تا پخته شود خامی )....................

به امید روزهای پر از موفقیت برای همه ی دوستان

بهار 1390

 

سال نو را به همه ی هموطنان عزیز تبریک می گم و برای همه دعا می کنم که سالی همراه با سلامتی و شادی و کامیابی داشته باشند.

برای دوستان دور از وطن و مهاجر هم دعا می کنم که همیشه موفق باشند و همواره سرشار از نشاط.

 امیدوارم که در این سال نو ، همراه با سال میلادی، باتلاش و کوشش مضاعف عزیزان ،  نظاره گر موفقیتهای روزافزونتان باشیم.

 

 

نمی دونم شاید تغییر شخصیت مهاجر

می خوام بنویسم می دونم از کجا و چی بنویسم ولی نمی دونم چه طور بنویسم . اصولا فی البداهه می نویسم هیچ موقع قلم دستم نمی گیرم و روی کاغذ چیزی نمی نویسم شاید همین دلیل اصلی باشه به خاطر اینکه می ترسم که بعد از گذاشتن یه پست مجبور بشم که اونو پاک کنم. تا حالا پیش نیومده ولی خوب دلیل تاخیر در نوشتنم همینه.

براتون بگم که بعد از گذشت سالی و اندی از مهاجرت نه تنها برای من بلکه برای همه ی کسانی که مهاجرت می کنند یه جورائی اوضاع و احوال عوض می شه. نگاها و ارزشها و تفکرات کم یا زیاد تغییر می کنه. اینو به جرات می نویسم چونکه صد در صد همینطوره. دلتنگی ها کمتر می شه زندگی از حالت هجرت و مهاجر و مسافر بودن در میاد و یه جورائی شکل می گیره کنار این شکل گرفتن ها هزاران عامل باعث تغییر رفتار و کردار و طرز تفکر آدما می شه . اینجا آدم سخت کار می کنه و سخت پول در میاره ، سخت درس می خونه و راحت و آسون خرج می کنه و عوض می شه. آدمیزاد خیلی عجیب و غریبه . عاطفه ها کم نمی شه ولی شرایط و محیط باعث می شه که خلق و خوها عوض بشه.

گاهی اوقات فکر می کنم اگه توی کشور خودمون دو سه درجه هوا سرد می شد و یه برف یا بارونی می یومد حاضر نبودیم تا سر خیابان بریم ، می تپیدیم کنج خونه و از پشت پنجره بیرونو نگاه می کردیم ولی اینجا اینطور نیست اینجا توی سرمای زیر صفر (فرقی نمی کنه چند درجه ) توی برف بدون وسیله می زنیم بیرون خرید می کنیم تفریح می کنیم کار می کنیم مدرسه می ریم و .... اصلا هم برامون مهم نیست که برفه، سرماست ، باد و  پوران میاد . این ساده ترین و کمترین چیزیه که اینجا تغییر می کنه حالا بقیه چیزها رو حساب کنید. این تقصیر آدما نیست شرایط زندگیه که مجبور می کنه آدم سخت و سفت بشه حداقل برای ما مهاجرا. اینجا بین جوامع مختلف زندگی کردن باعث می شه که یه جورائی پیش خودمون بگیم ای بابا این جماعت ایرونی عجب جماعتیه!!؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ حالا دیگه توضیح نمی دم قضاوت و بررسیو می گذارم به عهده ی شخص خودتون که هر طور دوست دارید قضاوت کنید(خوب یا بد، یا زشت یا زیبا) .....

اینجا گاهی وقتها خانواده ها هم در حق خودشون ظلم می کنند و هدف اصلی رو فراموش می کنندو غرق در مسائل و موارد و شاید هم مشکلات مهاجرت میشند و شالوده ی زندگی رو به راحتی و به سادگی از هم می پاشونند. وقتی می بینم چقدر راحت و به خاطر چه مسائل مضحک و خنده داری از هم متنفر می شند و کارهای اصلی رو رها می کنند و می چسبند به هیچ و پوچ ،خیلی عذاب می کشم یه جورائی از آدمیزاد بودن خودم هم خسته می شم و پیش خودم می گم خداجون اینهم خلقت بود .... (استغفرا...) به هر حال بگذریم نمی شه و نباید که حرف زد. به هر حال همه ی دوستانی که قصد مهاجرت دارید حواستون جمع باشه که برای چی از کشور می زنین بیرون . از همین حالا کلاه خودتون رو قاضی کنید. 

خوب توی این پست خیلی درد و دل کردم یه جورائی دلخورم از همه ی آدما نمی دونم چرا؟؟؟؟؟؟ خدا رو شکر زندگی خودم مثل همون روزا داره می گذره هیچ فرقی نکرده با همون عقاید و افکار داریم پیش می ریم ، کار می کنیم، درس می خونیم، خونه داری می کنیم ( آره هر دو تامون) و ... البته یه کمی از قبل سختر شده ولی خوب به امید آینده ی خوب برای فرزندمون پیش می ریم و همه ی سختی ها رو هم تحمل می کنیم.  

در آخر هم از من کوچکتر بشنوید

اینجا رو هم مثل همون کشور خودمون بدونید شرایط رو بپذیرید ولی فرهنگ و اصول و عقاید خانوادگی خودمون رو فراموش نکنیم.  

برای همه و همه آرزوی موفقیت و شادکامی و سلامتی دارم.

 

 

میزگرد مهاجرت به کانادا

سلام به همه ی دوستان

هدف از نوشتن این پست در اصل اطلاع رسانی در مورد میزگرد مهاجرت به کاناداست که یکی از دوستان خوب وبلاگ نویسمون برگزار کننده ی این میزگرد هستند. برای کسب اطلاعات بیشتر ، هموطنان عزیز به این وبلاگ http://hinightsun.blogfa.com/post-148.aspx  خورشید شب مهاجر مراجعه کنند.

امیدوارم که مفید و موثر باشه و با طرح سوال از طرف هر کدوم از شما عزیزان، یه مجموعه ی تمام و کمال و ایده ال برای تمام مهاجران به وجود بیاد.  

شاد و سلامت باشید و بمانید.

خرید مسکن در کانادا

خوب این چند وقته حسابی فکرم مشغول خرید خونه شدم یه جورائی وسوسه شدم فعلا دارم تحقیق می کنم اینجا خرید خونه خیلی راحته ولی نگه داشتن اون خیلی خیلی خیلی سخته و خیلی باید حساب شده اقدام کنیم .

در حال حاضر هر چی فکر می کنم می بینم که در ماه حداقل ۹۰۰ دلار اجاره دادن خیلی زیاده (به جز مخارج تلفن و اینترنت و قبض برق و پول پارکینگ و ... )  خرید خونه شاید که هزارتا دردسر داشته باشه ولی خوب حداقل اش اینه که پولی که ماهانه پرداخت می شه یه چیزیش برای آدم می مونه البته همه ی این مسائل مشروطه ....

فعلا دارم جه جورائی دو دو تا چهار تا می کنم بینم جور در میاد یا اینکه دو دو تا می شه هشت شاید هم هشتصد تا

الان که این پست رو می نویسم توی این تاریخ فکر می کنم اون مالکی که خونه شو می ده اجاره ضرر نمی کنه احتمالا تمام هزینه های مالیات و نگهداری و .... حساب می کنه بعد قیمت برای اجاره ی خونه اش می گذاره. فعلا به جز مسائلی که اطرافم رو گرفته یه جورائی مشغول بررسی جوانب خرید خونه یا آپارتمانم. اگه صددر صد به نتیجه ی مطلوب برسم حالا چه مثبت و چه منفی حتما می نویسم.

اگه هر کدوم از دوستان تجربه یا نظر خاصی در مورد این قضیه دارند خوشحال می شم بدونم.

صد در صد نظرات و تجربیات هر کدوم از شما دوستان می تونه توی تصمیم گیری به من کمک کنه.

ممنون از همه ی شما

محیط کار در کانادا

اول از همه سلام به همه ی دوستان و هموطنان محترم. امیدوارم که همگی شاد و سلامت باشید . همه می دونید که همیشه روزهای خاصی از سال که مهمترین اونا شب عیدهاست آدم وقت کم می یاره این چند وقت حسابی مشغول بودم توی ایران هم که بودم قسمت من بود که همیشه این روزا سر کار باشم.

هر وقت تصمیم می گرفتم بیام و یه مطلبی بنویسم می دیدم که دیگه نای تایپ کردن ندارم به هر حال تقریبا یه کمی اوضاع و احوال آروم شده .

چیزی که توی این چند ماهه تجربه ی کاری بهم ثابت شده اینه که از نظر من محیط کار اینجا هم مثل کشور خودمون حکایتی داره .

من از محیط کار فروشگاهی مثل زلرز صحبت می کنم ممکنه جاهای دیگه هم همینطور باشه شاید هم نباشه ، به هر حال من فقط از این مکان تجربه دارم. مهمترین و اصلی ترین مسئله همون پارتی بازیه که آشکارا سوپروایزرمون به اون اعتراف کرد یعنی من ازش یه سوالاتی پرسیدم در مورد اینکه برای ورود به رده های بالاتر چه مدارکی باید داشته باشیم و از این جور سوالات (که البته یکی از خصایص ما ایرانیها سوال کردنه) که در جوابم خیلی صریح اعلام کرد که گیریم کسی این مدارک رو بگیره تا زمانیکه پارتی( که البته ایشون اسمشو دوست و رفیق نزدیک توی دم و دستگاه معرفی کرد) نداشته باشید نمی تونید توی این رده ها جا باز کنی. مسئله بعدی چاپلوسیه که به طرز وافری مشاهده می شه و بعد از اون خودنمائی بعضی از کارمندان به انواع و اقسام گونه ها و در ادامه غیبت کردن پشت سر همدیگه و غر زدن بعضی از کارمندان خاص که نمونه های زیادیو خود من توی محل کارسابقم توی ایران داشتم......  خلاصه هر چی خصیصه ی جالب که در محیط کار خودمون توی مملکت خودمون می دیدیم اینجا هم کما بیش می بینیم. اگه  بخوام تک به تک عنوان کنم زیادی به درازا می کشه می دونم که همه ی دوستانی که تجربه ی کاری مخصوصا توی مکانهای وابسته به دولت و دولتی دارند به طور کامل به این قضایا آگاهند.

البته ناگفته نماند که کماکان حسن های زیادی هم دارند از جمله اینکه  قدردان زحمات کارمندانشون هستند و هر از گاهی تشکر می کنن نه با پاداش از نوع پول که باز هم توش پارتی بازی بشه بلکه زبانی، که خودش از نظر من  یه دلگرمیه.

به هر حال این هم مسائلی بود که توی این چند وقت دستگیر من شد ممکنه جاهای دیگه متفاوت باشه امکان هم داره که دقیقا همینطور باشه.

تا پست بعدی شاد و کامیاب و سرافراز باشید.

 

دلم خواست

http://www.youtube.com/watch?v=XRK_XnwQwpY

مشکل تر از زبان فرانسه

سلام

الان حدود سه ماه و نیمه که سر کار می رم بد نیست هرچی پیش می ره با همکارها آمیخته تر می شم و  مشکلات مربوط به درک و فهم فرانسه و مهمتر از اون لهجه ی کبکی کمتر می شه . حدود یه هفته ای می شه که سوپروایزرمون (که یه خانوم هستند) ازم خواسته که زبان فارسی رو بهش یاد بدم. جلسه ی اول خواست که الفبای فارسی رو بهش یاد بدم. منم گفتم باشه ولی خوب الفبای فارسی هر حرفش یه حکایتی طول و درازی داره شما باید هر جمله ای که می خواهید یاد بگیرید به من بگید تا به فارسی یادتون بدم گفت نه من می خوام اول الفبا رو یاد بگیرم. گفتم باشه من برات یکبار می گم و بعد هر جلسه توی هر ساعت استراحتمون یکی از اونارو بهت یاد می دم. اونم قبول کرد . براتون بگم که الفبا رو که براش خوندم چشماش گرد شده بود حرف الف رو که براش توضیح دادم همراه با سه حرکت   اَ اِ اُ همراه با چشمای گرد، دو سه باری هم سرش رو تکون داد. بهم گفت باشه قبول جمله به جمله بهم یاد بده معادل فارسی هر جمله ای رو که من ازت می خوام بهم یاد بده. خلاصه یه نیم ساعتی صرف یاد دادن ضمایر فاعلی شد. حالا هر جلسه ای یکی دو جمله یاد می گیره البته جلسه ی بعد یادش رفته. به هر حال اینکار ادامه داره .

ولی خوب حالا اصل مطلب اینه که واقعا این زبان فارسی هم حکایتیه برای خودش، من شخصا تا حالا یه این قضیه فکر نکرده بودم ولی این چند وقته که دارم آموزش ابتدائی می دم به این نتیجه رسیدم که چقدر یاد گرفتن زبان و الفبای فارسی سخته . حالا ما چپ می ریم راست میایم می گیم واییییییییییییییییییییی چقدر این فرانسه سخته.

واقعا شما ها تا حالا به این قضیه فکر کرده بودید .....

گواهینامه ی کانادائی

سلام امیدوارم که همه خوب و سلامت باشید.

تا حالا خیلی از دوستان وبلاگ نویس در مورد گرفتن گواهینامه و مدارک مورد نیاز مطالب بسیاری نوشتند و مطمئنا بارها و بارها شما دوستان اونارو مطالعه کردید توی این پست من می خوام در مورد امتحان عملی رانندگی و به قول خودمون امتحان "شهر" یه مطالبی بنویسیم.

اینجا یه جورائی راننندگی کردن با مملکت خودمون فرق می کنه البته اینو می دونم که همه ی ما ایرونیها یه جورائی یه پا که چه عرض کنم دو تا پا راننده ایم ولی خوب این طرف آقایون و خانومای دو تا پا راننده باید حواسشون خیلی جمع باشه.

اینجا توجه به علام رانندگی و خونسرد رانندگی کردن شرط اصلی موفقیت در این آزمونه. اگه چند تا مورد رو رعایت کنیم مسلما نتیجه ی خوبی خواهیم گرفت.

- مهمترین و اصلی ترین مورد سرعت ماشینه که اینجا در زمان امتحان حداکثر ۵۰ کیلومتر و بعضی از مکانها که تابلو اعلام می کنه ۳۰ کیلومتر و موقع رانندگی در پارکینگ محل امتحان حتما و حتما ۲۰ کیلومتره که حتما باید رعایت بشه.

- بعد از آن توجه به تابلوهای ایسته که در صورت مشاهده این تابلو که البته کم هم نیستند باید حتما ایست کامل داشته باشیم یعنی اینکه عقربه ی سرعت ماشین روی صفر بیاد و بعد از مکث ۱۰ ثانیه ای با چک کردن سمت راست و چپ و نقطه های کور حرکت کنیم. اینرو هم حتما می دونید که ماشینی که اول می ایسته اول هم حرکت می کنه.

- مورد بعدی موقع گردش به سمت چپ و راست و تغییر موقعیت ماشین در خیابانه که حتما باید چانه ی مبارک در عرض کتف ها قرار بگیره و بعد  از بررسی کردن اوضاع حرکت مورد نظر انجام شود. (خیلی مهمه)

- یکی دیگه از موارد جاهائیکه خیابان طرف مقابل تابلوی ایست نداره اینجاست که باید به جای یکبار دوبار استپ کنید به این صورت که بعد از توقف اول حدود یک متر بعد از حرکت ماشینتون دوباره کامل توقف کنید و بعد از چک کردن دوباره حرکت کنید.

- مسئله ی بعدی توجه به تابلو خیابان یکطرفه است بادیدن این تابلو باید در صورت گردش به سمت چپ حتما منتهی الیه سمت چپ بپیچید و بعد از ۵ یا ۶ متر رانندگی در همون مسیر ، موقعیت ماشین رو به سمت راست جاده عوض کنید. در صورت گردش به سمت راست منتهی الیه سمت راست خیابان رو در نظر می گیرید.

- موقع رانندگی حتما و حتما دور را نظاره گر باشید. تا شرایط خیابان و تابلو ها بهتر دستتون باشه.  

این موارد جزء مهمترین مسائلیه که باید رعایت کنیم یه جورائی جزء گناهان کبیره ی رانندگی به حساب می یاد که رعایت نکردنش باعث رد شدن می شه.

پس نتیجه می گیریم که توجه و دقت به علائم و تابلوها و داشتن تمرکز رمز اصلی موفقیت در این آزمونه به نظر من گرفتن مربی صرفا به خاطر آشنائی با محیط و محل آزمونه که با یک یا دو جلسه حل می شه.

از دوستان خوبی که در این مورد تجربه دارند خواهش می کنم اگه من چیزی رو از قلم انداختم اشاره کنند. ممنون و خوشحال می شم.  

موفق و کامیاب باشید.  

نکات جزئی در مورد اجاره ی مسکن

سلامی دوباره 

امیدوارم که همه ی دوستان  خوش و سلامت باشند. چند روز پیش طی تماس تلفنی که با  دوست تازه واردی داشتم بعد از خوش و بیش، حرف سر قضیه ی اجاره مسکن شد متاسفانه به دلیل عدم آگاهی از شرایط اجاره منزل یه مقدار دچار مشکل شده بودند این شد که تصمیم گرفتم توی این پست نکات جزئی که شاید خیلی از دوستان مهاجر از آن بی خبر باشند رو بنویسم. اصولا همه از نکات کلی باخبر هستیم ولی در خیلی از مواقع به نکات ریز اصلا توجهی نمی کنیم.

براتون بگم که زمانیکه می خواهید خونه ای رو اجاره کنید قبل از امضا کردن قرارداد توجه داشته باشید که حتما منزل باید رنگ شده و بازسازی شده تحویل شما داده شود مطلب رو ریز می کنم حتی به وان حمام و دستشوئی توجه داشته باشید باید تمیز و رنگ کرده و براق تحویل شما داده شود دیوارهای منزل حتما باید رنگ شده باشه ، کابینت های آشپزخانه باید بازسازی شده باشه توجه کنید حتما لوله های ظرفشوئی سالم باشند، یخچال و اجاق گاز رو به دقت بررسی کنید اگه یخچال بو می ده یا اینکه خیلی قدیمه حتما باید علت رو سوال کنید . در کل اگه موقع بازدید از منزل یه مقدار حساسیت بیشتر و به قول خودمات وسواس نشون بدید اون مالک می فهمه که سر شما نمی تونه کلاه بگذاره و نهایت تلاشو برای راضی نگه داشتن شما می کنه ولی اگه این مسائل رو بعد از امضا کردن قرارداد بیان کنید به هیچ عنوان نتیجه نخواهید گرفیت ولو اینکه به مراکز بالاتری مثل لوژمان کبک مراجعه کنید که دردسرهای خودشو داره . به هر حال با دقت خونه رو بررسی کنید و بعد قرارداد رو امضا کنید. همه ی ما موقع ورود به این کشور به اندازه ی کافی مسائل و نگرانی های خودمون رو داریم دیگه حداقل این مشکلات رو پیدا نکنیم.

نکته: این نکات در مورد خانه های سابلت شده صدق نمی کنه.

آدرس زیر هم مربوط به مسائل مسکن در این استان می شه امیدوارم که مفید باشه. موفق باشید.

http://www.rdl.gouv.qc.ca/fr/accueil/accueil.asp

 

 

وقت کم می یارم ...

سلام به همه ی دوستای خوب و مهربون .

چند وقتیه که اصلا نمی فهمم چطور زمان می گذره خیلی دلم می خواد بنویسم ولی متاسفانه اصلا نمی شه نمی دونم برای همه همینطوره یا اینکه فقط منم که اینقدر وقت کم می یارم فکر می کنم که زندگی کردن اینجا همه اش بدو بدو کردنه یه جورائی از این بدو بدو کردنا خسته شدم . شاید هم به قول معروف گفتنی این هنوز اولشه بعد خوب می شه من واقعا نمی دونم که این بعد، چه زمان و چه سالی از مهاجرته فعلا که همچنان در حال دوندگی هستیم. خوب باید ببخشید این بار فکر می کنم که یه کمی به غر زدن افتادم به هر حال این هم یه مدل از درد و دل های زنانه بود .

یه چیزی بگم من فکر می کنم که اینجا پول درآوردن خیلی سخته برای هر یه سنت باید کلی زحمت کشید و برعکس اون، خرج کردن خیلی راحته . البته فکر می کنم که برای همه ی اون دوستائی که تازه وارد این مقوله ی مهاجرت شدند، همینطوره و واقعا نمی دونم که تا کی می خواد ادامه پیدا کنه. به هر حال راضیم به رضای خدا و فعلا همینطور می ریم جلو ببینیم چی پیش میاد.

اینم پستی بود برای خالی نبودن عریضه

قالب رزومه ی ساده ی ساده

خوب الوعده وفا . قرار بود که یه نمونه رزومه براتون بگذارم در حقیقت این رزومه ای بود که من تهیه و ارائه دادم و شاید باورتون نشه ولی اولین جائی که دادم نتیجه گرفتم شما فقط وظایفی که زیر هر عنوان شغلی نوشته شده رو به خاطر بسپارید چونکه موقع مصاحبه حتما از شما سوال می کنند تاریخ هائی که می نویسید حتما به خاطر بسپارید که بتونید درست و صحیح تاریخ های نوشته شده در رزومه ی خودتون رو عنوان کنید.  اگه قراره که توی مونترال کار کنید حتما به زبان فرانسه جلو برید و حتما رزومه ی خودتون رو به فرانسه تهیه کنید ممکنه که در ادامه مصاحبه به قول معروف سوئیچ زبان عوض بشه ولی خوب اول کار مهمه که به زبان فرانسه پیش برید مخصوصا جاهائی مثل زلرز و کندین تایر و امثال این فروشگاهها. به هر حال برای همه ی شما دوستان آرزوی موفقیت دارم. امیدوارم که بتونید استفاده کنید.

اسم و فامیل

آدرس محل زندگی  

ایمیل

EXPERIENCES PROFESSIONNELLES  

Bénévole 

اگه جائی داوطلبانه کار کردید 

Caissière                                                                                                         2002-2008                                                                                                                        

Sharvand

Tache : Indiquer le prix des produits et/ou des services, Recevoir les paiements en espèces, par chèque, carte de crédit ou débit automatique, Emballer les marchandises ou les mettre dans des sacs, Donner des renseignements aux clients, Calculer les montants perçus à la fin de leur quart de travail et les concilier avec le chiffre total des ventes, Prendre, au besoin, des réservations et des commandes à emporter, Garnir, au besoin, les tablettes et nettoyer le comptoir autour de la caisse

Aide-commis de magasin                                                                              1999-2002

Refah

Tache : Personne qui, dans un grand magasin, accomplit diverses tâches de manutention, d'étiquetage, d'étalage et de nettoyage en vue d'aider le personnel de vente à répondre aux besoins des clients. Ses tâches consistent, entre autres, à transporter la marchandise de l'entrepôt au magasin, à apposer les étiquettes, à garnir les tablettes et les présentoirs, à tenir la marchandise propre et en ordre, à diriger les clients vers les produits recherchés, vers les salles d'essayage s'il y a lieu ou vers la caisse, à signaler au personnel toute défectuosité ou problème relatif à la marchandise.

 FORMATION

 Baccalauréat                                                                                                            1999                                                                                                                                         

LANGUE 

 FRANÇAISE

ANGLAIS 

 PERFECTIONNEMENT PROFESSIONNEL

Logiciel de OFFICE(WORD,POWER POINT)

Logiciel de Internet Explorer

 LOISIRS

Nager– écouter de la musique – lire