Code snippet: HTML, Used for some forums. Lilypie - Personal pictureLilypie First Birthday tickers خاطرات من و باسی
سلام دوستان عزیز

دختر ناز ما به همین زودی داره دو ساله می شه و الان حدود هزار ساله که اینا هستیم

انگار همین دیروز بود که رفتیم بیمارستان و با یه نی نی کوچولوی صورتی اومدیم خونه. 

دختر گلم

چقدر روزای اول سخت بود .ولی روز به روز شما بزرگتر و خانوم تر شدی و من و بابایی رو عاشق خودت کردی .

از ۱۱ ماهگی تو مهد رو شروع کردی و مامانی بتدریج ساعت مهد تو بیشتر کرد که بتونی عادت تبدیل کنی .الان چند تا دوست تو مهد داری که صبح تا شب اسمشون و می گی.

تو پانزده ماهگی شروع به راه رفتن کردی واولین کلمه تو توی ۱۸ ماهگی گفتی که گل بود و کم کم کلمات جدید هم بهش اضافه شد.

دوستت دارم کوچولوی نازم

+ نوشته شده توسط نلی در سه شنبه ششم مهر ۱۳۹۵ و ساعت 16:59 |
سلام 

این مدت خیلی کمتر به اینجا سر زدم ولی خوندن نظرات شما دوستان عزیزم تو دلگرم کرد.

حنا 11 مهر یکساله شد و الان دو ماهی هست که مهد کورک میره و عادت کرده خدا رو شکر.

این روزا منتظریم دختر کوچولو مون اولین قدمش رو مستقلات برداه و حرف زدن رو شروع کنه.یه مدت درگیر سرما خوردگی و ویروس های جورواجور بود ولی الان خیلی حالش بهتره خدا رو شکر.

منم از اول اکتبر برگشتم سر کار و برگ جدیدی از زندگیمون شروع شد.صبح زودتر از خواب بیدار می شم کیف خوراکی های حنا رو آماده می کنم و همینطور  خودمو بعد هر دو لباس می پوشیم و از در می ریم بیرون .

بعد از طهر هم از سر کار می رم دنبالش و می رسیم خونه ساعتماد ۵.۵ بعد ازظهرهر.کمی بازی می کنیم و بعد شان می خوریم و حنا رو ۹ می خوابونم .تا ۷ صبح می خوابه.

من اتاق حنا رو ۴ ماهگی جدا کردم و از ۹ ماهگی تا یکسالگی بتدریج شیر شبشو کم کردم تا کامل یکسالگی قطع کردم و شب تا صبح می خوابه.

 

+ نوشته شده توسط نلی در جمعه هشتم آبان ۱۳۹۴ و ساعت 16:13 |
دختر کوچولوی من سلام

حدود 10 ماه از روزی که به جمع دو نفره من و بابایی اضافه شدی می گذره.از اینکه این مدت تمام وقت و بیوقفه در کنارت بودم و از لحظه به لحظه بزرگ شدن و پا گرفتنت لذت بردم خدای مهربان رو شکر می کنم.

این روزا ته چشمام یه نگرانی بزرگ برق می زنه.نگرانی جدا شدن از تو و شروع مهد کودکت .

دختر کوچولوی وابسته من،شما از اول سپتامبر می خوای بری مهد.خیلی سعی می کنم نگرانیم به تو منتقل نکنم ولی نکنه در نبود من خیلی گریه کنی عزیزم.مامانی طاقت اشکاتو نداره کوچولوی من.شمایی که هر جا مامان میره با چهاردست و پا خودت می رسانی که مامان از تیررس نگاهت دور نشه و با زبون بی زبونی و اااا گفتن صدام گی کنی عزیزم یعنی می تونی طاقت بیاری؟

روزهای اول پیشت  میونم تو مهد تا کم کم عادت کنی. این یه پله جدیداه به سوی مستقل شدنت.چشم بهم بذاریم وقت مدرسه و دانشگاهت می شه عزیز مهربونم.امیدوارم همیشه بدونی مامانی و بابایی چقدر دوست دارن و نهایت تلاششان برای خوشبختی و موفقیت می کنن.

پس قوی باش عزیزم و همانطور که تمام مراحل سخت رو با سرسختیت با موفقیت طی کردی از این امتحان

هم با موفقیت عبور کن.

دوست دارم عزیزم.

 Image and video hosting by TinyPic

+ نوشته شده توسط نلی در جمعه سی ام مرداد ۱۳۹۴ و ساعت 3:39 |
سلام دوستان عزیزم

بالاخره دختر کوچولوی ما روز ۳ اکتبر(۱۱ مهر)با وزن ۳۲۶۰ گرم پا به این دنیا گذشت،

عزیز کوچولوی ما الان ۳ ماه شده و بی‌نهایت خوردنی و دوست داشتنی،


Image and video hosting by TinyPic

من و همسرم هم وارد فاز جدیدی از زندگی‌ شدیم با مسئولیت‌های جدید و نقش پدر و مادر ،دختر کوچولوی ما شدیدا بابایی هست و تا چشمش به نباش میافته نیشش باز می‌شه جوجه

خانوم ناز ما برای خوابیدن می‌خواد راسه ببریم و گاهی خبیندنش تا ۱ ساعت طول میکش و تا می‌بریمش تو جاش میپره،دوستان با تجربه شما راه‌حلی ندارید؟

راستی‌ تا یادم نرفت بگم ما ۱۰ اکتبر سیتیزن شدیم 

سعی‌ می‌کنم بیشتر سر بزنم اگه خانوم کوچولو وقتی‌ بذاره

مراقب خودتون باشید

در پناه حق

+ نوشته شده توسط نلی در سه شنبه شانزدهم دی ۱۳۹۳ و ساعت 23:37 |
دختر کوچولو یه من سلام عزیزم

دیگه چیزی به لحظه دیدارمون نمونده ۲۳ روز دیگه،

دیروز شما رو تو سونو دیدم خیلی‌ بزرگ شدی عزیزم ،

مامانی از اول این هفته دیگه سر کار نمیره به مدت یک سال ‌مرخصی هستم تا در کنار هم باشیم خانوم کوچولو یه من 

از تو  می‌خوام یه دختر قوی با اراده و مستقل باشی‌ من و بابا بی‌ صبرانه منتظر ورودت هستیم کوچولو یه من

 Image and video hosting by TinyPic

 -هنوز از مراسم قسم ما خبری نشده ۲.۵ ماه از امتحان سیتیزن شیپ ما می‌گذره فکر کنم بیفته نزدیک زمان زایمان من 

+ نوشته شده توسط نلی در چهارشنبه نوزدهم شهریور ۱۳۹۳ و ساعت 19:9 |
سلام به همه

به هفته ۳۴ نزدیک میشم و دختر کوچولو یه درونم بزرگ و بزرگتر،تاریخ سزارین برای اوایل اکتبر برنامه ریزی شده ،

تا ۲ هفته دیگه بیشتر سر کار نمیرم،این روزا مشغول آموزش نیروی جدیدی هستم که برای یکسال جای من استخدام شده

اتاق فرشته کوچولومون رو هم چیدیم و مامان هم تا ۳ هفته دیگه به ما ملحق می‌شه 

دوستانی که کوچولو‌هاشون اخیرا تو کانادا به دنیا اومدن و از طریق واشنگتن پاسپورت و شناسنامه ایرانی‌ گرفتن می‌شه لطفا راهنمایی‌ کنن پروسه چجوری یه و چند وقت طول میکشه؟؟

در پناه حق باشید

+ نوشته شده توسط نلی در دوشنبه سوم شهریور ۱۳۹۳ و ساعت 4:38 |
زمان به صورت برق می‌گذره و زندگی‌ مثل همیشه در جریانه

ما اکتبر ۲۰۱۳ برای سیتیزن شیپ اپلای کردیم و این ماه (جون)دعوت به امتحان شدیم،یعنی‌ در عرض ۸ ماه کارا انجام شد امروز هم امتحان رو داریم حالا باید منتظر باشیم برای قسم دعوت بشیم

اینم آخرین مرحله از پرونده مهاجرت ما به کانادا،حالا ببینیم اول ما سیتیزن میشیم یا فسقلی مون

baby laughing icon

+ نوشته شده توسط نلی در چهارشنبه چهارم تیر ۱۳۹۳ و ساعت 5:48 |
دوستای خوبم متاسفانه پدر شوهرم دیروز به رحمت خدا رفتن، 

دوستایی که در جریان بودن ایشون سرطان پیشرفته داشتن لطفا برای امرزششون یه فاتحه بخونین 

من و 
با سی‌ فردا راهی ایران هستیم برای یه مسافرت کوتاه ۸-۹ روزه، 

لطفا برامون دعا کنین شوشو بتونه کنار بیاد با این مصیبت
+ نوشته شده توسط نلی در سه شنبه سی ام مهر ۱۳۹۲ و ساعت 5:57 |
دوستان عزیز ممنون از لطف و دعاهای خوبتون.

بابای باسی رو حدود یه هفته پیش عمل کردن و یکی از تومورها رو برای ازمایش فرستادن.مشخص شده پشت کمرشون پر از توده های بدخیم هست و متاسفانه هر دو پاشون بی حرکت شده.۲-۳ روز بعد از عمل مرخص شدن و خونه هستن و بیشتر وقت بصورت درازکش روی تخت هستن.باسی هم برای دو هفته ایران بود و اواسط این هفته برگشت کانادا.

فعلا دکترها دارن بررسی می کنن ریشه این بیماری بد که اسمشو نمی خوام بیارم از کجا بوده که به کمر سرایت کرده.کلا هیچ کدوممنون حال و روز خوبی نداریم.

برای بابای باسی هم خیلی سخته.اون که تا چند وقت پیش سرپا بود و سر کار می رفت الان اینقدر حرکتش محدود شده.

خدای مهربون به همه مریضا سلامتی عطا کن در این روز عزیز.

در ضمن روز همه پدرهای عزیز مبارک.

 

 

+ نوشته شده توسط نلی در جمعه سوم خرداد ۱۳۹۲ و ساعت 7:39 |
دوستان خوبم سلام .از اظهار همدردی و محبتتون خیلی ممنونم.

برای باسی بلیط گرفتیم و چهارشنبه صبح برای دو هفته اومد ایران.چون فرصت کمی بود برای خرید بلیط خیلی گزینه نداشنیم و قیمت هم نسبتا گرون بود.بلیط رفتش ایر کانادا-ایران ایر توقف در لندن هست و بلیط برگشتش ایران ایر-لوفت هانزا توقف در فرانکفورت هست.رفتنی کمی تو فرودگاه ونکوور اذیت شدیم چون افیسر ایر کانادا می گفت برای ترانزیت تو لندن ویزا لازمه و شما ویزا ندارید و ... خلاصه ما رو حدود ۲۰ دقیقه علاف کرد.ولی ویزای ترانزیت لندن مدتهاست که برداشته شده و نیازی به ویزای ترانزیت نیست.خلاصه بعد از اینکه با سوپروایز و مدیر ایرکانادا  کلی این ور و اونور زنگ زدن و چک کردن و ما رو بیرون صف تو استرس برای ۲۰ دقیقه نگهداشتن خلاصه کارت پروازشو دادن.حرفشونم این بود که اگه بدون چک کردن بذارن باسی بره و اونحا تو لندن دچار مشکل بشه توقفش ایر لاین رو ۵۰۰۰ دلار جریمه می کنن!جوری برخورد می رکدن که انگارباسی اولین نفری هست که بدون ویزای شینگن تو لندن توقف داشت و با ایرا کانادا پرواز داشت و این افیسر های ایر کانادا هم تجربه مشابه ای نداشتن.با اینکه پی ار کارت و پاسپورت ایرانیش دستش بود باز هم کلی معطل شدیم تا بله رو دادن.تصمیم دارم یه نامه شکایت از برخورد ایرا کانادا براشون بفرستم.

دوستان ،الان خبردار شدم که پدر باسی رو فردا عمل می کنن.ازتون خواهش می کنم با دلهای پاکتون برای سلامتیشون دعا کنید.امیدوارم نتیجه عمل رضایت بخش باشه.

 

بهتون نتیجه رو خبر می دم.

 

+ نوشته شده توسط نلی در چهارشنبه هجدهم اردیبهشت ۱۳۹۲ و ساعت 11:26 |