از اشباهات درس بیاموزیم ...

 

ما اشتباه نمی کنیم صرفا می آموزیم  

                                                                                 «ویلسون شف»

 

 

داستان معروفی از تام واتسون، بنیان گذار شرکت « آی . بی . ام » نقل می کنند که یکی از  کارکنانش اشتباه بزرگی مرتکب شد و مبلغ ده میلیون دلار به شرکت ضرر زد. این کارمند به دفتر واتسون احضار شد و پس از ورود گفت:    « تصور می کنم باید از شرکت استعفا دهم.»  تام واتسون گفت:«شوخی می کنید ما همین الان مبلغ ده میلیون دلار بابت آموزش شما پول دادیم!»   


دوباره شروع کن...

هفت بار که افتادی برای هشتمین بار رخیز

 

   « ضرب المثل ژاپنی» 

 

 

روزی خبرنگار جوانی از ادیسون پرسید: « آقای ادیسون، شنیده ام برای اختراع لامپ،تلاش های زیادی کرده اید اما موفق نشدید! چرا پس از ٩٩٩ بار شکست همچنان به فعالیت خود ادامه می دهید؟»

ادیسون با لحن خونسردی جواب داد:«ببخشید آقا! من ٩٩٩ بار شکست نخورده ام بلکه ٩٩٩ روش یاد گرفته ام که لامپ چگونه ساخته نمی شود.»

  

اشخاص عادی با تجربه ی اولین شکست 

دست از تلاش بر می دارند به همین دلیل 

است که در زندگی با انبوه اشخاص عادی

و تنها با یک ادیسون روبرو هستیم.

 

« ناپلئون هیل »


داستان سلف سرویس

امت فاکس» نویسنده و فیلسوف معاصر، هنگام نخستین سفرش به آمریکا برای اولین در عمرش به یک رستوران سلف سرویس رفت …

وی که تا آن زمان، هرگز به چنین رستورانی نرفته بود در گوشه ای به انتظار نشست با این نیت که از او پذیرایی شود.

 اما هرچه لحظات بیشتری سپری می شد ناشکیبایی او از اینکه می دید پیشخدمتها کوچکترین توجهی به او ندارند،شدت گرفت.

 از همه بدتر اینکه مشاهده می کرد کسانی پس از او وارد شده بودند ؛  در مقابل بشقاب های پر از غذا نشسته و مشغول خوردن بودند!! 

وی با ناراحتی به مردی که بر سر میز مجاور نشسته بود،نزدیک شد و گفت:

 «من حدود بیست دقیقه است که در اینجا نشسته ام بدون آنکه کسی کوچکترین توجهی به من نشان دهد. حالا می بینم شما که پنج دقیقه پیش وارد شدید با بشقابی پر از غذا در مقابلتان اینجا نشسته اید!موضوع چیست؟مردم این کشور چگونه پذیرایی می شوند؟!» 

مرد با تعجب گفت:« ولی اینجا سلف سرویس است !!!»

 سپس به قسمت انتهایی رستوران جایی که غذاها به مقدار فراوان چیده شده بود، اشاره کرد و ادامه داد:

 « به آنجا بروید، یک سینی بردارید و هر چه می خواهید، انتخاب کنید،پول آن را بپردازید،بعد اینجا بنشینید و آن را میل کنید…! »

 امت فاکس، که قدری احساس حماقت می کرد، دستورات مرد را پی گرفت.

 اما وقتی غذا را روی میز گذاشت ناگهان به ذهنش رسید که زندگی هم در حکم سلف سرویس است :

 

همه نوع رخدادها، فرصت ها، موقعیتها، شادیها، سرورها و غم ها در برابر ما قرار دارد ؛ در حالی که اغلب ما بی حرکت به صندلی خود چسبیده ایم و آن چنان محو این هستیم که دیگران در بشقاب خود چه دارند و دچار شگفتی شده ایم که چرا او سهم بیشتری دارد ، که از میز غذا و فرصتهای خود غافل می شویم …؟!!

 

در حالی که هرگز به ذهنمان نمی رسد خیلی ساده از جای خود برخیزیم و ببینیم چه چیزهایی فراهم است، سپس آنچه می خواهیم،برگزینیم…

 

 از کتاب: شما عظیم تر از آنی هستید که می اندیشید - مسعود لعلی

چشمه و سنگ

 

 

               جدا شد یکی چشمه از کوهسار               به ره گشت ناگه به سنگی دچار 

               به نرمی چنین گفت با سنگ سخت           کرم کرده راهی ده ای نیکبخت 

               گران سنگ تیره دل سخت سر                  زدش سیلی و گفت: دور ای پسر !

               نجنبیدم از سیل زورآزمای                         که ای تو که پیش تو جنبم ز جای !

               نشد چشمه از پاسخ سنگ ، سرد             به کندن در استاد و ابرام کرد 

               بسی کند و کاوید و کوشش نمود               کز آن سنگ خارا رهی بر گشود 
 
               ز کوشش به هر چیز خواهی رسید            به هر چیز خواهی کماهی رسید 

                برو کارگر باش و امیدوار                            که از یاس جز مرگ ناید به بار 
 
                گرت پایداری است در کارها                       شود سهل پیش تو دشوارها  

  

                                                                                         

                                                                                                           ملک الشعرای بهار

محدودیت ذهنی!

ککها به نسبت قدشان قهرمان پرش ارتفاع هستند! 

اگر یک کک را در ظرفی قرار دهیم از آن بیرون می پرد . پس از مدتی روی ظرف را سرپوش می گذاریم تا ببینیم چه اتفاقی رخ می دهد . کک می پرد و سرش به در ظرف می خورد و با کمی سر درد پایین می آید . این کار مدتی تکرار می شود . سر انجام در ظرف را بر می داریم. کک دوباره می پرد ولی فقط تا همان ارتفاع که سرپوش برداشته شده! درست است که محدودیت فیزیکی رفع شده است ولی کک فکر می کند این محدودیت همچنان ادامه دارد!

 فیلها را می توان با محدودیت ذهنی کنترل کرد . 

 پای فیلهای سیرک را در مواقعی که نمایش نمی دهند می بندند . بچه فیلها را با طنابهای بلند و فیلهای بزرگ را با طنابهای کوتاه !  

به نظر می آید که باید بر عکس باشد زیرا فیلهای پرقدرت به سادگی می توانند میخ طنابها را از زمین بیرون بکشند ولی این کار را نمی کنند!

 علت این است که آنها در بچگی طنابهای بلند را کشیده اند و سعی کرده اند خود را خلاص کنند ولی سرانجام روزی تسلیم شده و دست از این کار کشیده اند. از آن پس آنها تا انتهای طناب می روند و می ایستند آنها این محدودیت را پذیرفته اند!  

 

دکتر ادن رایل، یک فیلم آموزشی در مورد محدودیتهای تحمیلی تهیه کرده است . 

  نام این فیلم می توانید بر خود غلبه کنید “ است. 

در این فیلم یک نوع دلفین در تانک بزرگی از آب قرار می گیرد.  

نوعی ماهی که غذای مورد علاقه دلفین است نیز در تانک ریخته می شود .

 دلفین به سرعت ماهیها را می خورد .

 دلفین که گرسنه می شود تعدادی ماهی دیگر داخل تانک قرار می گیرند ولی این بار در ظروف شیشه ای!  دلفین به سمت آنها می آید ولی هر بار پس از برخورد با محافظ شیشه ای به عقب رانده می شود. پس از مدتی دلفین از حمله دست می کشد و وجود ماهیها را ندیده می گیرد ! محافظ شیشه ای برداشته می شود و ماهیها در داخل تانک به حرکت در می آیند. آیا می دانید چه اتفاقی می افتد ؟ 

 دلفین از گرسنگی می میرد!

 غذای مورد علاقه او در اطرافش فراوان است ولی محدودیتی که دلفین پذیرفته است او را از گرسنگی می کشد ! 

ما دلفین نیستیم فیل و کک هم نیستیم.

 ولی می توانیم از این آزمایشات درس بگیریم. 

زیرا ما هم محدودیت هایی را می پذیریم که واقعی نیستند!

به ما می گویند یا ما به خود می گوییم: نمی توان فلان کار را انجام داد!

 و این برای ما یک واقعیت می شود! 

محدودیت ذهنی به محدودیتی واقعی تبدیل می شود و به همان مستحکمی!  

 آنچه ما واقعیت می پنداریم واقعیت نیست بلکه پذیرش ماست.